معیار |
||||||
|
مىگویند: عقیده تناسخ از نظریات برخى مکاتب و مذاهب غیر الهى بوده و هیچ یک از فرق اسلامى این عقیده را نپذیرفتهاند و از نظر فلسفى نیز این عقیده کاملاً رد شده است. حال آیا اعتقاد به رجعت، نوعى اعتقاد به تناسخ نیست ؟
پاسخ: نظریه «تناسخ» براساس انکار قیامت پىریزى شده و پیروان این مکتب، پاداش و کیفر اعمال و رفتار را منحصر به دنیا مىدانند. چکیده این عقیده آن است که: «جهان آفرینش پیوسته در گردش است و هر دورهاى تکرار دوره پیشین بوده و این گردش و تکرار پایان ندارد. روح هر انسانى پس از مرگ بار دیگر به دنیا باز مىگردد، و این بازگشت مبتنى بر کردار و رفتار پیشین اوست. اگر در روزگار گذشته به کارهاى نیک و شایسته دست زده، دوران بعد را با شادى و خوشى سپرى مىکند، و اگر مرتکب اعمال ناروا و زشت شده، گرفتار حزن و اندوه مىگردد».
البته قائلین به تناسخ به چهار گروه تقسیم مىشوند: برخى از تناسخ در ابدان بشرى سخن مىگویند، گرهى به تناسخ در کالبد حیوانات معتقدند، جمعى تناسخ در نباتات و شمارى تناسخ در جمادات را مطرح مىسازند، که در کتب فلسفى ،کلامى و روائى نادرستى این عقاید به اثبات رسیده است. 87
از این بیان به روشنى مىتوان فهمید که تناسخ هیچگونه سازگارى و مشابهت با رجعت ندارد. معتقدان به رجعت هرگز منکر قیامت نیستند، بلکه یقین به وقوع این رستاخیز بزرگ همگانى دارند. آنان هیچگاه از تکرار بى نهایت دورههاى آفرینش گفتگو نمىکنند، بلکه به پیروى از قرآن براى جهان پایان و فرجامى قطعى مىشناسند واز همه مهمتر آنکه: بنابر عقیده رجعت هرگز روح انسان به جسم شخص دیگر منتقل نمىشود، بلکه روح شخص رجعت کننده به جسم خود او تعلق مىیابد.
به دیگر سخن: قائلان به تناسخ بازگشت انسان را به این جهان به عنوان معاد تلقى کرده و این بازگشت را درباره همه افراد بشر باور دارند. از این رو رجوع به سراى دیگر و حیات در عالم آخرت را بکلى منکرند. در حالیکه معتقدان به رجعت، تنها بازگشت گروهى بس انگشت شمار به این جهان را، براى یک سلسله مصالح تجویز مىکنند که پس از آن بار دیگر به سوى عالم آخرت شتافته و در روز میعاد همراه دیگر انسانها محشور خواهند شد.
ذلک یوم مجموع له الناس88
در این روز همه مردم گردآورده مىشوند.
مىگویند: مشیت حکیمانه خدا بر کارى تعلق مىگیرد که داراى هدف و غرضى باشد و فعل او از لغو پیراسته است. اکنون این سؤال مطرح است که هدف از رجعت گروهى اندک از مؤمنان و کافران چیست؟
پاسخ: هدف از رجعت امور چندى است که دوتاى از آنها را یادآور مىشویم:
الف - رجعت به منظور مشاهده عزت اسلام و ذلت کفر است. بدین معنى که بازگشت به دنیا در زمانى به وقوع مىپیوندد که دین خدا بر سراسر جهان حاکم شده، زمین و آنچه در آنست در اختیار مؤمنان و خداجویان قرار گرفته و کفار و ستم پیشگان خوار و ذلیل گشتهاند. بدیهى است که مشاهده این مقطع حساس از زمان آرزوى هر انسان دیندارى است و اور ا شادمان و خرسند مىکند، همچنانکه تبهکاران و کافران را به رنج و خشم مىافکند و آنان را افسرده مىسازد. از اینرو خداى مهربان گروهى از انسانها با ایمان و شمارى از کافران را - که آنان در اوج ایمان و اینان در پستترین مرحله کفر قرار داشتهاند - در آن روزگار به جهان باز مىگرداند؛ تا آنان از دیدن شکوه و عظمت اسلام و حاکمیت مسلمانان به وجد آیند، و اینان در اثر مشاهده شوکت و قدرت پیروان دین خدا خشمگین شوند و دریابند که وعده خدا حق بوده و کفر و باطل براى همیشه نابود شده است .
ب - گذشته از اینکه ممکن است افراد با ایمان در این بازگشت به مقاماتى دست یابند که فقط در موقع سیطره کامل اسلام، تحصیل آنها ممکن است - مىتوان گفت: گناهکاران و کفارى که در زمان رجعت به دنیا باز مىگردند، از سران و پیشتازان کفربودهاند، و جز ارتکاب پلیدى و زشتى، پایمال کردن حقوق انسانها، کشتار بى گناهان، غصب اموال مظلومان و ستمگرى به محرومان کار دیگرى از آنان سرنزده است. بدین جهت بار دیگر به جهان طبیعت باز مىگردند تا سزاى دنیائى بسیارى از گناهان خود را ببینند و مجازاتهاى الهى در حق ایشان انجام گیرد. درست است که عذاب کامل و نهائى اینگونه افراد در روز قیامت تحقق مىپذیرد، اما کیفرهاى دنیوى خود نقشى اساسى در سازندگى و عبرت آموزى انسانها دارد و نیز موجب خوارى و ذلت و سرافکندگى افرادى مىشود که روزگارى را با زورگوئى و ستمکارى وحق کشى به سر مىبردند و کسى را یاراى رویاروئى با ایشان نبود.
البته ممکن است در اینمورد یک رشته انگیزههاى دیگر نیز وجود داشته باشد که ما از آن آگاه نیستیم.
مىگویند: شکى نیست که افراد رجعت کننده از دو گروه تشکیل مىشوند. گروه اول آنانکه دوران حیات خود را همراه با ایمان و تقوا سپرى کردهاند و گروه دوم کسانى که جز ناپاکى و پلیدى کار دیگرى از ایشان سرنزده است. بطور مسلم، افراد گروه دوم که جریانها را در برزخ از نزدیک مشاهد کرده و حقایق بر آنها آشکار شده است، پس از بازگشت به این جهان راه توبه را پیش خواهند گرفت. حال باید دید که آیا توبه چنین افرادى پذیرفته مىشود یا نه؟ اگر پاسخ سؤال مثبت باشد، برخلاف حکمت الهى است، زیرا دوران زندگى دنیائى ایشان به سرآمده و سرنوشت ابدى آنها تعیین شده است. و اگر پاسخ سؤال منفى باشد، بر این افراد ستم رفته وعده خداوند درباره پذیرش توبه گنهکاران تحقق نیافته است .
این اشکال را به دو گونه مىتوان پاسخ داد:
پاسخ اول: توبه چنین کسانى پذیرفته نمىشود،زیرا توبهاى در پیشگاه خدا ارزش دارد که از روى اختیار و آزادى صورت پذیرد، نه بخاطر مشاهدء قهر الهى و عذابهاى دردناک.
توضیح اینکه: براساس آیات قرآن، افرادى که مرتکب گناه مىشوند، یا از اعتقاد به آئین حق سرباز مىزنند ؛ هرگاه از کرده خود پشیمان شده به درگاه خدا باز گردند،توبه ایشان پذیرفته است. اما اگر در آخرین لحظات زندگى - آن هنگام که حقایق در برابر دیدگان انسان آشکار مىشود و نشانههاى مرگ رخ مىنماید - انسانى گناهکار و یا کافر به درگاه خدا توبه کند، توبه او پذیرفته نخواهد شد. قرآن مىفرماید:
انما التوبة على الله للذین یعملون السوء بجهالة ثم یتوبون من قریب فاولئک یتوب الله علیهم و کان الله علیما حکیماً. ولیست التوبة للذین یعملون السیئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الان، ولا الذین یموتون و هم کفار، اولئک اعتدنالهم عذاباً الیما. 89
بازگشت به آستان ربوبى، تنها به کسانى اختصاص دارد که از روى نادانى مرتکب کار زشت مىشوند و فوراً توبه مىکنند اینان هستند که خداوند توبه ایشان را مىپذیرد، و خداوند دانا و حکیم است. اما توبه براى کسانى نیست که در منجلاب گناهان غوطهور بوده و هنگام فرا رسیدن مرگ نداى توبه سر مىدهند، و یا آنانکه در لحظه مرگ با حالت کفر مىمیرند. ما براى اینگونه افراد عذابى دردناک آماده کردهایم .
در آیه دیگر نیز همین نکته را یاد آورى مىنماید و مىفرماید:
یوم یاتى بعض آیات ربک لا ینفع نفساً ایمانها لم تکن امنت من قبل او کسبت فى ایمانها خیراً 90
آن روز که برخى ازنشانههاى پروردگار تو فرا رسد، ایمان کسانى که تا آن لحظه مؤمن نبودهاند یا براى ایمان خود نیکى و خوبى فراهم نیاوردهاند، سودى نمىبخشد.
اصولاً توبه ارزشمند، توبهاى است که از دل برخیزد و از روى اختیار انجام گیرد. اما کسى که با دیدن نشانههاى قطعى مرگ و علائم عذاب الهى توبه مىکند یا ایمان مىآورد، به هیچ روى شایسته تقدیر و تشویق نیست؛ چرا که راهى جز این نداشته و اضطرار و اجبار او را به این کار واداشته است. به همین دلیل است که قرآن از ماجراى غرق شدن فرعون و ایمان آوردن وى در آخرین لحظات زندگى یاد کرده و صریحاً اعلام مىدارد که این ایمان هیچ سودى براى وى نداشت و هرگز پذیرفته نشد.
و جاوزنا ببنى اسرائیل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده بغیاً و عدواً، حتى اذا ادرکه الغرق قال آمنت انه لا اله الا الذى آمنت به بنو اسرائیل و انا من المسلمین الان؟ و قد عصیت قبل و کنت من المفسدین .91
بنى اسرائیل را از دریا گذراندیم، پس فرعون و سپاهیانش از روى ستم و تعدى در پى آنان روان شدند؛ تا آن هنگام که آب دریا او را فرا گرفت، گفت: ایمان آوردم که معبودى جز خدایى که بنى اسرائیل به او ایمان آوردهاند، نیست و من ازمسلمانانم. آیا اینک ایمان مىآورى و حال آنکه در گذشته راه گناه را مىپیمودى و ازنابکاران بودى؟
اینک مىگوئیم: انسانى که سراسر عمر خود را در زشتى و گناه و کفر سپرى کرده و حتى براى لحظهاى اندیشه ایمان به خدا و توبه در آستان روبوبى را به خاطر نگذارنده است، اگر بعد از مردن و انتقال به عالم برزخ و مشاهده کیفر و پاداشها و شناخت حق و راستى از باطل و کژى به دنیا باز گردد و توبه کند، این توبه هیچ ارزشى ندارد و در پیشگاه خدا پذیرفته نیست. در جائى که قرآن از عدم قبول توبه انسان در لحظات مرگ سخن مىگوید، بدیهى است که توبه چنین افرادى به طریق اولى مورد قبول درگاه حق نخواهد بود. درست است که انسان اختیار دارد و مىتواند اظهار توبه کند وایمان آورد؛ اما زمان توبه منحصر به دوران زندگى دنیائى او بوده و بعد از جدائى از این عالم، فرصتى براى توبه و بازگشت نخواهد بود .
پاسخ دوم: چنین افرادى که قلوبى مسخ شده و تاریک دارند، پس از بازگشت نیز توبه نمىکنند.
توضیح اینکه: دیدن حقایق و آشکار شدن واقعیتها موجب عبرت بسیارى از انسانها مىشود وافرادى زیادى را از ادامه کفر و گناه باز مىدارد. اما در برابر اینگونه افراد خدا جو و حقپذیر کسانى نیز یافت مىشوند که علیرغم مشاهده همه آثار عظمت خداى تعالى همچنان در گرداب کفر و گناه غوطه مى خورند. به طور کلى کسانى آمادگى توبه و بازگشت به درگاه خدا را دارند که سراسر روح و روان آنان را سیاهى و بداندیشى فرا نگرفته و نقطه سفیدى در آن برجاى مانده باشد، ولى آن گروه که در طول دوران زندگى خود بر اثر فساد وکژى روح و روان خود را آنچنان آلوده کردهاند که کمترین نشانى از مهرو لطف خدا در آن وجود ندارد، هرگز با مشاهده واقعیتها توبه نمىکنند. قرآن این حقیقت شگفتانگیز را براى ما چنین بیان مىکند:
و لوترى اذ وقفوا على النار فقالوا یالیتنا نردّ ولا نکذّب بایآت ربنا و نکون من المؤمنین. بل بدالهم ما کانوا یخفون من قبل، ولو ردّوالعادوالما نهوا عنه و انهم لکاذبون» 92
اى کاش مىدیدى آن لحظهاى را که (مجرمان) بر کنار آتش دوزخ نگاه داشته شدند و گفتند:
اى کاش ما (به دنیا) باز گردیم و از این پس نشانههاى پروردگارمان را تکذیب نکرده در شمار مؤمنان قرار گیریم. بلکه براى آنان آنچه که از قبل پنهان مىداشتند، آشکار شده و هرگاه به دنیا باز گردانده شوند، همان روش را ادامه داده و همچنان به کارهاى ناروا دست مىیازند. و اینان دروغگویند.
بنابراین نمىتوان گفت: هر کس بمیرد و در عالم برزخ با حقایق جهان آشنا شود، در صورت بازگشت به دنیا حتماً توبه خواهد کرد و از گناه دورى خواهد گزید. این سخن درباره سران و پیشتازان کفر هرگز درست نیست و در قلب آنان جائى براى پذیرش حق و توبه نمانده است. و با توجه به آنکه رجعت کفار منحصر به کسانى است که وجودشان با کفر و ستم آمیخته شده، قاطعانه مىتوان گفت که اینگونه افراد، بعد از بازگشت نیز همان روش را پیش مىگیرند و همان عقیده باطل را ادامه مىدهند.
مىگویند قرآن در مواردى یادآور مىشود که برخى از مشرکان و ظالمان که در لحظه مرگ از آینده دردناک خود آگاه مىشوند و سرنوشت شوم خود را با چشم برزخى مشاهده مىکنند، از مقام الهى درخواست بازگشت مىکنند، ولى با جواب منفى روبرو مىشوند. اینک متن آیه:
حتى اذا جاء احدهم الموت قال رب ارجعون لعلى اعمل صالحا فیما ترکت. کلا، انّهاکلمة هو قائلها.93
در آن هنگام که مرگ یکى از ایشان (= مشرکان) فرا رسد، ندا مىدهد: اى پروردگار من مرا باز گردان، امید است نیکوکار شوم. (به او پاسخ داده مىشود): هرگز، این سخنى است که او در زبان مىگوید( و درخواستش پذیرفته نخواهد شد).
از این آیه مىتوان دریافت که خداوند تقاضاى افراد را براى بازگشت به دنیا اجابت نمىفرماید ومفهوم آن این است که: رجعت ممکن نیست و اگر بازگشت به این جهان مطابق با مشیت حکیمانه خدا بود، هیچگاه با چنین شدت خواسته آنها را نفى نمىکرد.
پاسخ: این آیه درباره کسانى است که زندگى خود را با کفر و شرک گذراندهاند و هنگامى که مرگشان فرا رسیده، از گذشته خود پشیمان شده آرزوى بازگشت به دنیا و جبران کارهاى نارواى خود را دارند. و چنین گروهى با جواب منفى روبرو مىشوند.
در حالیکه قائلین به رجعت، هدف از این بازگشت را انجام عمل صالح نمىدانند و همانگونه که پیش از این توضیح داده شد، رجعت به عنوان پاداش دنیائى شمارى از مؤمنان و کیفر این جهانى گروهى از کافران است و بس. بدیهى است که نفى بازگشت گروه اول مستلزم نفى رجعت به این معنى نیست .
اما دلیل اینکه خواسته گروه اول مشرکان و کافران اجابت نمىشود، این است که:
اولاً: روزگار عمل و توبه ایشان به پایان رسیده و دیگر نمىتواند سرنوشت خود را تغییر دهند. همچنانکه در دو آیه دیگر قرآن به همین معنى اشاره شده است. 94
ثانیاً: افرادى از این قبیل هرگز به کار نیک روى نمىآورند و اگر باز هم به دنیا برگردند، همان اعمال ناروا و کفرآمیز را ادامه خواهند داد. این نکته نیز در آیهاى از قرآن یادآورى شده است. 95
نتیجه آنکه: آیه مزبور ربطى به رجعت ندارد.
مىگویند: قرآن به روشنى در آیه یادشده در زیر بازگشت کفار را به جهان نفى مىکند، آنجا که مىفرماید:
وحرامٌ على قریة اهلکناها لا یرجعون.96
مىگویند: سنت الهى در جهان آفرینش این است که انسانها به صورت سلول در رحم مادر پرورش یابند آنگاه دیده به جهان گشوده، پس از عمرى کوتاه یا بلند رخت از جهان بر بندند، و بار دیگر در روز رستاخیز همگان براى پاداش و کیفر زنده شوند. در این صورت، حیات دوباره قبل از قیامت بر خلاف سنت جارى الهى خواهد بود.
پاسخ این اشکال آن است که اگر آنچه ادعا شد، براستى یک سنت قطعى و کلى و تخلفناپذیر در نظام آفرینش باشد، نباید هیچ نمونهاى بر خلاف آن یافت گردد. در حالیکه به گواهى آیات پیشین این جریان در امتهاى گذشته روى داده و شمارى از انسانها بعد ازمردن به همین جهان بازگشته و رفتهاند. بنابراین نمىتوان این مسأله را یک سنت صددرصد کلى تخلفناپذیر الهى دانست .
و اینک توضیح:
نظام آفرینش بر اراده حکیمانه الهى استوار شده و از قانونمندى ویژهاى برخوردار است. از اینرو پژوهشگران علوم طبیعى و دانشمندان ژرف نگر علوم فلسفى توانستهاند بر بسیارى از اسرار جهان خلقت دست یابند و قوانین جارى در عالم تکوین را کشف کنند. رشد شگفتانگیز دانشهاى گوناگون و گسترش همه جانبه تکنولوژى از همین دیدگاه نشأت گرفته و انسانهائى که جهان را به صورت مجموعهاى هماهنگ شناختهاند، در اثر تلاش و کوشش بر حقایق بیشمارى وقوف یافته و از رهگذر آن به ترقى و پیشرفت نائل آمدهاند.
اما باید اعتراف کرد که هیچکس نمىتواند خود را آگاه از تمام قوانین حاکم بر جهان آفرینش به شمار آورد و یا قوانین کشف شده توسط دانشمندان را قطعى و مسلم بداند. چرا که راه رسیدن بشر به این قوانین از طریق استقرارء بوده، و استقراء کامل براى هیچ فردى مقدور نیست. بنابراین در مورد همه قوانین و سنتهاى جارى طبیعت باید احتمال وقوع خلاف و استثناء را پذیرفت، مگر آنکه آفریدگار جهان خود از عدم استثناء در مورد سنتى خاص سخن بگوید.
به عنوان مثال: یکى از سنتهاى صددرصد قطعى و کلى و تخلفناپذیر در نظام آفرینش، که حتى یک نمونه خلاف براى آن نمىتوان سراغ داد، «جاودانى نبودن انسانها در دنیا»ست. شکى نیست که سنت الهى بر این قرار گرفته که هیچ فردى از افراد بشر در جهان مخلد نباشد و قرآن قاطعانه از این سنت سخن مىگوید، آنجا که مىفرماید:
کل نفس ذائقة الموت.84
انک میت وانهم میتون 85
از این جهت هرگز نمىتوان درباره این سنت، قائل به استثنا شد و حتى براى یک انسانى در جهان مادى خلود و جاودانگى اندیشید. از سوى دیگر: برخى از سنتهاى طبیعت که به ظاهر عام و فراگیر هستند، صددرصد قطعى و کلى نبوده بلکه جنبه نسبى دارند. مثلاً قانون آفرینش چنین اقتضا مىکند که هر جاندارى از طریق مجارى طبیعى به وجود آید و بر همین اساس است که نظریه «خلق الساعة» توسط دانشمندان علوم جدید نفى شده است. در عین حال ما مىبینیم که موارد انگشت شمارى برخلاف این سنت الهى وجود دارد و به تصریح قرآن، عصاى موسى به صورت «ثعبان» در مىآید؛ یا حضرت عیسى مسیح بدون آمیزش مادر با انسانى دیگر، دیده به جهان مىگشاید. از همین قبیل است کلیه معجزات و کرامات .
بدیهى است که در چنین مواردى نباید منکر وقوع حوادث استثنائى شد، بلکه باید اعتراف کرد که همه سنتهاى حاکم بر جهان آفرینش صددرصد قطعى و تخلفناپذیر نیست. بر همین مبنا مىتوان گفت:
درست است که سنت الهى بر این تعلق گرفته است که هر موجود زندهاى پس از پایان یافتن دوران زندگى خود راهى سراى دیگر شده و براى بار دوم به دنیا باز نگردد؛ ولى این سنت، مانند سنت آفرینش موجودات زنده است که گاهى - به علل و مصالحى که همگى جنبه تربیتى دارد - استثنا برداشته و از میان میلیاردها موجود زنده، چند موجود - بنابر آیات قرآن و روایات پیشوایان - به این جهان باز گشته یا باز مىگردند.
مىگویند: یکى ازسنتهاى الهى در جهان آفرینش این است که هر انسانى که از مادر زائیده مىشود و پس ازگذراندن چندین سال در این دنیا چشم از جهان فرو مىبندد، یک رشته قوهها، و توانهادر او فعلیت یافته و به صورت کمال بروز مىنماید. مثلاً روزى که به دنیا قدم مىنهد، امکان آگاهى در او وجود دارد و پس از مدتى این امکان جامه فعلیت به خود مىپوشد و به صورت موجود زنده آگاه در مىآید. همچنین است دیگر قوهها و توانهائى که در سرشت انسان به ودیعت نهاده شده و با گذشت زمان فعلیت مىیابد و او را به موجودى کامل تبدیل مىکند. بنابراین همه افرادبشر از قوه آگاهى، قوه شنوائى، قوه بینائى، قوه خواندن و نوشتن و سایر قوهها و توآنهابرخوردارند و پس از مدتى همه این قوهها را در چهارچوب فعلیت، واجد مىشوند. همین است که مىگویند: هر انسانى در لحظه مرگ با یک رشته فعلیتها و انقلاب «امکان»ها به «شدن»ها جهان را ترک مىکند.
حال اگر عقیده به رجعت درست باشد، مستلزم آنست که انسان رجعت کننده، از فعلیت به قوه باز گردد و کمالهاى ظهور یافته در او به توان تبدیل شوند. اما این کار با حکمت حق تعالى سازگار نیست و به یک معنى کارى لغو به شمار مىرود.
شکى نیست که قوا و توانهاى هر انسانى در طول زندگى او به فعلیت و کمال تبدیل مىگردد و در درستى این سخن نمىتوان تردید کرد. بنابراین اگر کسى مدعى شود که برخى از انسانها بعد از مرگ، باردیگر به نخستین مرحله زندگى بشر خود بازگشته و از طریق نطفه و علقه و مضغه و طى مراحل دیگر به همان حدى مىرسند که در لحظه مرگ، جهان را ترک کرده بودند، قطعاً چنین ادعایى باطل بوده و همان بازگشت فعلیت به قوه است. گذشته از این، اینگونه اعتقاد نوعى از تناسخ است که عقل و شرع بر امتناع آن داورى کردهاند.
ولى فرض ما این است که رجعت به هیچ روى بازگشت به مراحل نخستین حیات نمىباشد؛ بلکه انسان رجعت کننده، با همان فعلیتها که جهان را ترک گفته به دنیا باز مىگردد وروح متکامل او در همان بدنى وارد مىشود که از آن مفارقت جسته است. به عبارت دیگر: رجعت یک نوع ادامه حیاتى است که مدتى بریده و منقطع شده است .
مثلاً انسانى که در سن شصت سالگى یا بیشتر و کمتر از آن جهان را به عللى ترک مىکند، امکان عمر بیشترى را داشته است، ولى موانع گوناگون او را از ادامه حیات طبیعى بازداشته و زندگى را از او سلب کردهاند. اکنون در اثر رجعت، مىتواند بار دیگر به حیات خود ادامه دهد و توانهاى خود را ظاهر سازد.
این از یکسو. از سوى دیگر: همه افراد بشر پس از رسیدن نفس از قوه به فعلیت، دنیا را ترک نمىکنند و این سخن، حداکثر درباره کسانى صحت دارد که به مرگ طبیعى در مىگذرند، یعنى کمالات وجودى ایشان بطورى کامل ازقوه به فعلیت رسیده و سپس جدائى روح از بدن براى آنها حاصل مىگردد. اما مرگ بسیارى از افراد چنین نیست. آنانکه در اثر قتل، تصادف و غرق و جنگ رویدادهاى گوناگون طبیعى و غیر طبیعى مىمیرند، دلیلى بر بروز تمام استعدادهاى درونیشان نداریم و نمىتوانیم ادعا کنیم که اجل طبیعى آنها درست در لحظه مرگشان بوده و در نتیجه، خروج قوه از فعلیت بطور کامل صورتپذیرفته است. 86
از اینرو، بازگشت افرادى از این قبیل - که اکثریت انسانها را نیز تشکیل مىدهند - مستلزم محال نیست. به ویژه آنکه ممکن است کسانى باشند که استعداد درک کمالاتى را دارند که آن کمالات بعد از سپرى شدن زندگى دنیوى ایشان تحقق مىیابد و لازمه فعلیت یافتن این استعداد آن است که چنین افرادى پس از مرگ، بار دیگر به جهان باز گردند و به کمال نائل آیند. همچنین ممکن است شرط دریافت برخى ازکمالات آن باشد که انسان براى مدتى در عالم برزخ بسر برد و آنگاه آمادگى پذیرش کمال مزبور را به دست آورد. در اینصورت نیز مانعى ندارد که انسانى براى این منظور به دنیا باز گردد.
کوتاه سخن آنکه: محال بودن رجوع فعلیت به قوه هرگز مستلزم امتناع رجعت نیست و کمترین خدشهاى بر این عقیده وارد نمىآورد.
به علاوه آنکه: وقوع رجعت در امم گذشته، نشان نادرستى این اشکال است؛ چرا که اگر رجعت محال باشد، هرگز نباید واقع شود. بنابراین اگر کسى بگوید که ما اصل رجعت را انکار مىکنیم و تحقق آن را مستلزم رجوع فعلیت به قوه مىدانیم؛ اما تحقق رجعت در امم گذشته را به دلیل تصریح قرآن مىپذیریم؛ سخنى ناروا گفته و مرتکب خطائى بزرگ شده است. زیرا قرآن هرگز بر خلاف مسلمیات عقلى و علمى گفتگو نمىکند و هیچگاه از وقوع امور نشدنى خبر نمىدهد. به دیگر سخن: اگر رجعت محال باشد، قرآن ازوقوع این امر محال گزارش نمىدهد، و چون در این کتاب آسمانى با صراحت از تحقق رجعت سخن به میان آمده، خود نشانه امکان وجود این امر و نفى اشکال یاد شده است .
دو حدیث نبوى
در کتب حدیثى ملسمین از پیامبر گرامى اسلام چنین روایت شده که امت اسلامى با امتهاى پیشین همگونى تام دارد و حوادث چشمگیرى که در میان آن امم روى داده در این امت نیز به وقوع خواهد پیوست. این روایت به الفاظ گوناگون نقل شده و مورد تأیید همه محدثان و عالمان اسلامى مىباشد که براى نمونه سه مورد از آنها را مىآوریم:
1- روایت ابوسعید خدرى:
عن ابى سعید الخدرى: ان رسول الله «ص» قال: لتتبعن سنن من کان قبلکم شبراً بشبر و ذراعاً بذراع، حتى لود خلوا جحرضب لتبعتموهم. قلنا یا رسول الله الیهود و النصارى؟ قال: فمن ؟70
ابو سعید خدرى گوید که رسول خدا فرمودند:
هر آینه شما از روش پیشینیان خود، وجب به وجب و ذراع به ذراع پیروى خواهید کرد؛ تا بدانجا که اگر آنان در لانه سوسمارى وارد شده باشند، شما نیز مرتکب این کار مىشوید. گفتیم: اى رسول خدا آیا مراد شما یهود و نصارى هستند؟ فرمود: پس چه کسى را مىگویم؟
2- حدیث ابو هریره:
عن ابى هریرة ان رسول الله (ص) قال: لا تقوم الساعة حتى تا خذ امتى باخذالقرون قبلها شبراً بشبر و ذراعاً بذراع! فقیل یا رسول الله! کفارس والروم؟ فقال: و من الناس الا اولئک؟71
ابو هریره از رسول مکرم چنین نقل مىکند:
رستاخیز بپا نخواهد شد، مگر اینکه امت من راه و روشن نسلهاى گذشته راوجب به وجب و ذراع به ذراع پیش گیرند. به حضرتش عرض شد: مانند فارسیان و رومیان؟ فرمود: مگر مردم جز اینهایند.
3- روایت شیخ صدوق:
قال رسول الله صلى الله علیه و آله: کلّ ما کان فى الامم السالفة فانه یکون فى هذه الامة مثله، حذو النعل بالنعل و القدة بالقدة. 72
پیامبر گرامى فرمودند: همه حوادث امم پیشین، بدون کمترین تفاوت و کوچکترین تغییر در این امت روى خواهد داد.
کثرت نقل این حدیث در مجامیع حدیثى سنى و شیعى تردید در صحت آن برجاى نمىگذارد و قطعاً پیام آور بزرگ اسلام براى امت خود چنین مطلبى را فرمودهاند. بنابراین امت اسلامى با تمام رویدادهاى امم پیشین روبرو خواهد شد و حوادث مربوط به آنان بدون کم وکاست در میان این امت به وقوع خواهد پیوست .
اینک مىگوئیم: آیات قرآنى و اخبار و گزارشات تاریخى از وقوع رجعت در امتهاى پیشین خبر مىدهند و ما نیز موارد چندى از این حوادث را نقل کردیم، لذا باید چنین حوادثى در امت رسول گرامى اسلام رخ دهد. قائلین به رجعت نیز بیش از این ادعائى ندارند بر اساس همین حدیث مسلم و با تکیه بر وقوع بازگشت به دنیا در گذشته، معتقد به اصل رجعت در زمانى پیش از بر پائى قیامت و همزمان با ظهور موعود اسلام، حضرت ولى عصر (ع) شدهاند:
به همین دلیل مىبینیم که چون مأمون عباسى از هشتمین پیشواى شیعه حضرت امام رضا (ع) درباره رجعت و دلیل آن سؤال مىکند، امام مىفرمایند:
انهالحق قد کانت فى الامم السالفة و نطق بها القرآن، و قد قال رسول الله (ص): یکون فى هذه الامة کل ما کان فى الامم السالفة حذو النعل بالنعل والقذة بالقذة.73
همانا رجعت حق استو در امم پیشین روى داده قرآن نیز از وقوع آن خبر مىدهد، و حال آنکه رسول خدا فرمودند: در میان این امت همه رویدادهاى امتهاى پیشین بدون کم و کاست و با کمترین تفاوت به وقوع مىپیوندد.
یادآورى این نکته نیز ضرورى است که حدیث فوق الذکر در مقام بیان قانونى عام و فراگیر بوده و با استفاده به آن مىتوان بر وقوع حوادثى مشابه با رویدادهاى مربوط به امم پیشین استدلال کرد. مگر آنکه نسبت به حادثه خاصى دلیل قطعى بر عدم مشابهت این امت با امتهاى گذشته در دست باشد، مثلاً در امتهاى گذشته، عذابهاى جمعى و گروهى (مانند مسخ) 74 به وقوع پیوسته و قرآن شریف برخى از این عذابها را گزارش نموده است. اما بنا به تصریح قرآن، در پرتو وجود پیامبر گرامى در میان امت اسلامى و نیز به برکت استغفار در پیشگاه خدا، اینگونه عذابها از این امت برداشته شده است .
امیرمؤمنان - صلوات الله علیه، این نکته قرآنى را چنین بیان کردهاند:
«در زمین، دو نگاهدارنده از عذاب خدا وجود داشت. اینک یکى ازآندو برداشته شده و بر شماست که به دیگرى تمسک جوئید. اما آنکه برداشته شد، وجود مقدس پیامیر خدا (ص) بود. و اما آنکه بر جاى مانده، استغفار است. خدا در قرآن مىفرماید: «و ما کان الله لیعذبهم وانت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون».75
بنابراین قانون یاد شده - جز در مواردى که دلیل قطعى بر تخصیص آن داریم، بر قوت و استوارى خود باقى است. و از آنجا که بازگشت به دنیا در امتهاى گذشته روى داده و در این امت نیز هیچ دلیلى بر نفى آن نداریم، با استناد به این قانون مىتوانیم اصل رجعت را اثبات کنیم، گذشته از اینکه دلائل و شواهدى نیز بر قطعى بودن آن در دست مىباشد.
در پایان باز یادآور مىشویم: این حدیث که اصحاب صحاح و سنن آن را ازرسول گرامى (ص) نقل نمودهاند، یک اصل کلى است و مفاد آن تکرار تاریخ با ریز و درشت خود نیست، و هرگز نباید به حکم این حدیث، درانتظار تکرار مجموع حوادثى که در امتهاى گذشته رخ داده است، باشیم. بلکه مقصود حوادث کلى است که با متن تشریع و خود اسلام تماس نزدیکى دارد. از این جهت باید گفت: آنگاه که رسول گرامى این سخن کلى را فرموده، قرائنى در خود مجلس سخن وجود داشته که آن را ازجهاتى (مانند حوادث زیر و یا حوادث عذاب و امثال آن) محدود مىکرده است .
دلیل وجود رجعت در امت اسلامى
مکتب تشیع براساس پیروى از قرآن و خاندان رسالت، استوار است، و شیعیان معتقدند که در شناخت و دریافت معارف اسلامى باید به این دو گوهر گرانبها چنگ زد و ازپرتو انوار درخشان این دو منبع پرفیض بهره برد. شیعه این اعتقاد را نه از پیش خود ساخته، بلکه بنیانگزار آئین اسلام و آورنده شریعت مطهر، یعنى رسول گرامى (ص)، در سخنان گهربار خود پیوسته بر آن تأکید ورزیده و ضرورت پایبندى به رهنمودهاى قرآن و عترت خویش را یادآور شده است .
در حدیث معروف ثقلین بر این نکته به روشنى تصریح شده، آنجا که مىفرماید:
انى تارک فیکم ثقلین ما ان تمسکتم به لن تضلوا بعدى. احدهما اعظم من الاخر: کتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض ؛ و عترتى اهل بیتى. و لن یتفرقا حتى یردا على الحوض. فانظروا کیف تخلفونى فیهما. 76
من در میان شما چیزى را برجاى مىگذارم که اگر بدان چنگ زنید، پس از من هرگز گمراه نخواهید شد. یکى از ایندو از دیگرى بزرگتر است: کتاب خدا، ریسمانى کشیده از آسمان به سوى زمین؛ و عترت من که اهل بیت من هستند. ایندو به هیچ روى از یکدیگر جدا نمىشوند تا در کنار حوض (کوثر) بر من وارد شوند، پس بنگرید که در باره ایندو و براى من چگونه جانشینى خواهید بود .
محدثان بزرگ مسلمان، اعم از شیعه و سنى، این سخن پیشواى گرانقدر اسلام را نقل کرده و در کتب معتبر حدیثى صحت و قطعیت صدور آن را تأیید نمودهاند، بگونهاى که تردیدى در تواتر آن وجود ندارد. 77
قابل توجه آنکه حدیث یاد شده فقط یکبار از لسان مقدس شارع شنیده نشده، بلکه آن حضرت لااقل در چهار مورد این جمله را بیان داشتهاند که عبارتنداز: 1- روز عرفه هنگامى که سوار بر شتر بودند، 2- در مسجد خیف، 3- در روز غدیر به هنگام بازگشت ازحجة الوداع، 4- روز رحلت در آخرین خطابهاى که بر فراز منبر ایراد فرمودند. از اینرو مىبینیم که بیش از 30 تن از صحابه رسول الله (ص) آن روایت کرده و قریب به سیصد تن ازبزرگان اهل سنت به نقل و ثبت آن همت گماردهاند.
بنابراین تنها راه صحیح آگاهى از حقایق و معارف دینى و تنها طریق نجات ازگمراهى و سرگردانى، دل در گروه قرآن و عترت داشتن است و بس. ایندو هستند که مبین راه رستگارى بوده ابعاد گوناگون دیانت را مىشناسانند، و باورهاى اعتقادى، فروع فقهى، رویدادهاى تاریخى مربوط به امم گذشته، پایان کار جهان، سراى دیگر و ویژگیهاى آن، دستورات اخلاقى و سایر مسائل اسلامى را بدون خطا و اشتباه بازگو مىکنند و بر امت رسول خاتم است که لحظهاى از ایندو گوهر جدا نشود و هیچگاه بر آندوپیشى نجوید. و راستى را که سزاوار است شمارى چند از عالمان و محققان فرق اسلامى گردهم آیند و پیرامون چگونگى بکارگیرى این دستور العمل صریح به بحث و گفتگو نشسته نتایج آن را در اختیار امت اسلامى قرار دهند، تا آنان از این رهگذر به ثمرات ارزندهاى دست یابند.
در هر صورت، شیعه بر خود فرض مىداند که هیچگاه عقیدهاى بر خلاف بیانات این دو رکن استوار را نپذیرد و هرگاه ایندو آموزگار صدیق نکتهاى را بیان کردند، بدان ایمان آورد.
حال سخن در این است که روایات بى شمارى از دودمان پاک پیامبر بزرگ اسلام (ص) در دست است، که دلالت بر وقع رجعت مىکند. در این روایات تصریح شده است که بازگشت گروهى از مؤمنان و شمارى از کافران و گناهکاران به دنیا مقارن ظهور امام منتظر (عج) و پیش از رستاخیز، امر قطعى و مسلم است. در فرازهاى پیشین سخنى از علامه مجلسى نقل شده که شمار روایات مربوط به رجعت را نزدیک به دویست حدیث معرفى کرده و معتقد به تواتر آنها شده است. همچنانکه شیخ حر عاملى نیز مدعى تواتر معنوى احادیث پیرامون رجعت گردیده است. 78
این دو دانشمند بزرگ هر یک در کتابى مستقل به نقل اخبار وارده درباره رجعت پرداختهاند، که برخى از آنها را براى نمونه از کتاب شریف «بحارالانوار» مىآوریم .
1- امام صادق (ع) درباره رجعت کنندگان مىفرماید:
ان الرجعة لیست بعامة، و هى خاصة، لا یرجع الا من محض الایمان محضاً او محض الشرک محضاً 79.
پدیده رجعت همگانى نیست، بلکه به جمعى محدود اختصاص دارد. و جز مؤمنان راستین و مشرکان فرو رفته در منجلاب کفر و شرک، هیچکس به دنیا باز نمىگردد.
2- امام باقر (ع) در بیان رجعت از نظر قرآن و نفى نظریه مخالفان و منکران این عقیده به آیه 83 نمل استناد کرده و مىفرماید:
اما یقرؤون القرآن: «و یوم نحشر من کل امة فوجا»؟ 80
آیا اینان قرآن را نخواندهاند که مىفرماید: «آن روز که از هر امتى، دستهاى را فراهم مىآوریم» ؟
3- امام ششم در همگونى و مشابهت رجعت با ظهور حضرت مهدى (ع) و رستاخیز مىفرماید:
ایام الله ثلاثة: یوم القائم (ع) و یو الکرة و یوم القیامة 81
روزهاى خدایى سه تایند: روز قبام امام عصر (ع)، روز رجعت و روز رستاخیز.
4- و از هم ایشان در بیان اهمیت اعتقاد به رجعت نقل شده است:
لیس منا من لم یومن بکرتنا82
هر کس بازگشت دوباره ما را به دنیا باور نکند، از ما نیست .
5- و نیز یکى از ویژگیهاى انسان مؤمن را اعتقاد به رجعت معرفى کردهاند. شیخ صدوق در کتاب صفات الشیعه از امام صادق (ع) روایت مىکند:
من اقر بسبعة اشیاء فهو مؤمن. و ذکر منها الایمان بالرجعة.83
هر کس به هفت موضوع اقرار کند، مؤمن است. یکى از آنها رجعت مىباشد.
بدیهى است که اینگونه روایات با توجه به حدیث روشنگر «ثقلین» تردیدى در صحت اعتقاد به رجعت و وقوع حتمى آن برجاى نمىگذارد. و راستى آیا شگفتآور نیست که شمارى از بزرگان محدثان شیعه تنها به جرم اعتقاد به رجعت، مورد جرح و طرد قرار گیرند و احادیث بیشمارى که از عترت نبوى آموختهاند، در کتب حدیثى نقل نشود!
دامن سخن را برچینیم و پیش از پرداختن به پرسشها و پاسخها، چکیده این گفتار را بازگو کنیم:
1- «رجعت» به معنى بازگشت گروهى از مؤمنان و شمارى ازکافران و تبهکاران به دنیاست. و این بازگشت مقارن قیام جهانى امام عصر (عج) و قبل از برپائى رستاخیز به وقوع مىپیوندد.
2- رجعت، امرى است ممکن و هیچگونه امتناع عقلى ندارد.
3- قرآن بر درستى اعتقاد به رجعت گواهى مىدهد و نمونههایى از بازگشت به دنیا در امتهاى پیشین را گزارش مىکند.
4- رجعت از عقاید مسلم شیعه بوده و احادیث بسیارى در این زمینه از دودمان پاک رسالت رسیده است .
گروهى از کسانى که مسأله رجعت را در کتب خود بررسى کردهاند اشکالات چندى بر این عقیده وارد آوردهاند که موجب دودلى و تردید ایشان و جمعى دیگر شده است. برخى از این اشکالات بین رجعت و معاد جسمانى مشترک است و طبعاً کسانى که به پیروى از قرآن، معاد جسمانى را باور دارند این اشکالات را بهمان نحوى که در معاد جسمانى بررسى مىکنند، پاسخ خواهند داد. و ما در اینجا فقط سؤالات و ایراداتى را متذکر مىشویم که از خصوصیات خود رجعت است. اینک بیان این دسته از اشکالات:
5- زنده شدن مرگان به دست حضرت عیسى
و احى الموتى باذن الله 55
و مردگان را به اذن خداى یکتا زنده مىکنم .
قرآن در سوره آل عمران و مائده از معجزات حضرت عیسى سخن مىگوید وبیان مىکند که این فرستاده الهى با اذن پروردگار خویش به کارهاى خارق العادهاى دست مىیازید. مثلاً بیماران مبتلا به پیسى را درمان مىکرد، نابینایان را بینا مىنمود، مجسمهاى از خاک مىساخت و در آن مىدمید و زنده مىشد، مردگان را احیاء مىنمود و از توشههایى که مردم در خانههاى خود داشتند خبر مىداد.
مفسران معروف موارد بسیارى از این معجزات را آورده و داستانهائى از زنده شدن مردگان توسط حضرت عیسى را گزارش کردهاند.
سیوطى در تفسیر «الجلالین» مىنویسد: «او دوست خود عازر را زنده کرد، پس پیر زنى را حیات دوباره بخشید، دخترى را از مرگ به زندگى باز گرداند، و این هر سه پس از زنده شدن به حیات خود ادامه داده فرزندانى نیز از خود بر جاى گذاردند. همچنین سام بن نوح را زنده نمود که بدون درنگ از دنیا رفت »56.
همو در تفسیر دیگر خود«الدرالمنثور» مواردى از این رویدادها را نقل مىکند و یادآور مىشود که «ابن ابى الدنیا» درباره شمارى از انسانها که بعد از مرگ بار دیگر به دنیا بازگشتهاند، کتابى تألیف کرده است» 57.
ابن جریر طبرى ضمن نقل داستانهاى مربوط به احیاء مردگان درباره چگونگى انجام این معجزه مىنویسد:«زنده شدن مردگان بدست عیسى چنین بود که به درگاه خدا نیایش مىکرد و خداى سبحان خواسته او را اجابت مىفرمود». 58
ابن اثیر تاریخ نگار مشهور در کتاب «الکامل» از زنده شدن عازر پس از سه روز که از مرگ وى مىگذشت، زنده شدن سام بن نوح، زنده شدن زن جوانى که بعد از حیات مجدد صاحب فرزندانى نیز شد، زنده شدن عزیر پیامبر و یحیى بن زکریا توسط آن حضرت سخن مىگوید. 59
بدین ترتیب در این مورد نیز جمهور مفسران اتفاق دارند که مسیح پسر مریم قدرت احیاء مردگان را داشته است. البته از ظاهر آیه یاد شده فقط مىتوان فهمید که حضرت عیسى وعده زنده کردن مردگان را داده است و بس؛ اما از آیه دیگر بروشنى استفاده مىشود که چنین معجزهاى بدست آن حضرت تحقق پذیرفته است. در آنجا مىفرماید:
اذقال الله یا عیسى ابن مریم اذکر نعمتى علیک و على والدتک اذ ایدتک بروح القدس تکلم الناس فى المهد و کهلاً... واذ تخرج الموتى باذنى و اذ کففت بنى اسرائیل عنک اذ جئتهم بالبینات. 60
به یادآور آن هنگام را که خداى یکتا فرمود: اى عیسى پسر مریم نعمت مرا به خودت و بر مادرت به خاطر آور، آن زمان که تو را به وسیله روح القدس یارى کردم و در گاهواره وبه هنگام خردسالى با مردم سخن گفتى... و آنگاه که مردگان را به اذن من زنده مىنمودى، و آن هنگام که بنى اسرائیل را از آزار رساندن به تو باز داشتم در آن زمان که تو با دلائل آشکار نزد ایشان آمدى.
صراحت این آیه در وقوع معجزات، از جمله زنده کردن مردگان، بدست حضرت عیسى چنان روشن است که صاحب «المنار» نیز از انکار آن باز مانده است، وى که در آیات پیشین کوشش داشت آنها را بگونهاى تأویل کند، در تفسیر آیه سوره آل عمران مىنویسد: «این آیه فقط دلالت بر آن دارد که به حضرت عیسى دستور داده شده بود تا اینگونه احتجاج کند، اما آیا این موارد به وقوع پیوسته است یا نه، نیازمند نقل معتبر و قابل استناد مىباشد». ولى در چند سطر بعد صریحاً مىگوید که سوره مائده دلالت بر وقوع این جریانات دارد. و بدین ترتیب امکان زنده شدن مردگان را مىپذیرد. البته روح ناباور وى و خود باختگى در برابر اندیشههاى مادى او را به تکاپو انداخته و با تلاش بسیار دست به توجیه این معجزات مىزند. 61اما کسانى که قدرت انکارناپذیر خدا را باور دارند، به آسانى این واقعیت را مىپذیرند و نیازى به تأویل وتفسیر ندارند.
دامن سخن را برچینیم. آنچه از این بحث کوتاه دانسته شد این است که: قرآن بر امکان وقوع رجعت یعنى بازگشت مردگان به دنیا پیش از قیامت تصریح دارد ومواردى را به عنوان نمونه نشان مىدهد. 62 و جمهور مفسران نیز این مطلب را پذیرفتهاند. همچنین دریافتیم که برخى اززنده شدگان پس از بازگشت به دنیا فقط در زمانى کوتاه زنده بوده بار دیگر مردهاند، اما گروهى از آنان زندگى مجدد خود را ادامه داده سالها در جهان زیستهاند؛ همچنانکه بعضى از آنان به فاصله اندکى پس از مرگشان زندگى مجدد یافتهاند و برخى دیگر سالها پس از مردن بار دیگر به جهان آمدهاند.
ناگفته پیداست که ما به منظور اختصار از نقل اقوال مفسران شیعه و شمارى از تفسیرنگاران اهل سنت خوددارى کردیم.
زمینههاى مساعد رجعت درقرآن و صحاح و سنن
یک - قرآن
تاکنون دانستیم که اصل رجعت از نظر قواعد علمى و دلائل فلسفى کاملاً صحیح بوده و قرآن صریحاً بر وقوع این امر در میان امم پیشین تأکید مىورزد. اینک مىگوئیم در امت اسلامى رجعت روى خواهد داد و این امرى است که نمىتوان آن را انکار کرد. گذشته از روایاتى که از امامان معصوم شیعه نقل شده و به حد تواتر رسیده است، در میان عالمان شیعه اجماع بر وقوع رجعت منعقد شده و بدین جهت اصل رجعت از عقاید قطعى شیعه تلقى مىگردد.
حال براى آنکه خواننده دریابد که مسأله رجعت - آنگونه که شیعه معتقد است - ریشه قرآنى دارد و در این کتاب شریف پیرامون چنین رویدادى درزمان آینده سخن گفته شده است، به قرآن رجوع مىکنیم و آیاتى از سوره نمل را مىخوانیم. بدیهى است که در این مرحله از بحث، تنها به زمینههاى مساعد«رجعت» در قرآن مىپردازیم و با اقامه دلیل اثبات مىکنیم که بنابر نص کتاب و سنت، گروهى به دنیا باز خواهند گشت، و بازگشت ایشان با رجعتى که شیعه بدان اعتقاد دارد، منطبق است. اما سایر ویژگیهاى رجعت را باید از طریق احادیث بدست آورد.
اما آیه:
و اذا وقع القول علیهم اخرجنا لهم دابة من الارض تکلمهم ان الناس کانوا بایاتنا لا یوقنون. و یوم نحشر من کل امة فوجا ممن یکذب بایاتنا فهم یوزعون.63
و چون گفته (خدا) بر آنان واقع شود (و نشانههاى قیامت آشکار گردد) جنبندهاى را از زمین براى آنان بیرون مىآوریم که با ایشان درباره اینکه مردم نشانههاى ما را باور نداشتند سخن مىگوید. و آن روز که از میان هر امت گروهى از تکذیب کنندگان آیات خود را محشور مىکنیم، پس آنان نگاهداشته مىشوند.
در میان مفسران تردیدى نیست که این دو آیه و آیات پس ازآن پیرامون رستاخیز سخن مىگویند و نیز همه آنان بر این واقعیت اعتراف دارند که آیه نخست (آیه 82) به حوادث قبل از قیامت مربوط مىشود. همچنانکه روایات چندى از پیامبر گرامى (ص) رسیده و دلالت بر آن دارد که خروج «دابة الارض» (= جنبنده زمینى) یکى از نشانههاى قیامت مىباشد. 64البته در اینکه مراد از«دابة الارض» چیست و در کیفیت خروج آن و چگونگى سخن گفتن این موجود میان مفسران اختلاف وجود دارد و ما نیازى به طرح آن نمىبینیم. علاقمندان مىتوانند به کتب تفسیر و حدیث رجوع کنند.
اما آیه دوم. در این آیه از پدیدهاى گفتگو شده که در آن برخى از انسانها زنده مىشوند نه همه آنها؛ زیرا خداوند مىفرماید: «روزى که از میان هر امت گروهى را محشور کنیم». این جمله به روشنى گواه بر عدم حشر همه انسانها دارد. مفسران درباره این نکته نیز اتفاق نظر دارند و در توضیحات خود گفتهاند که لفظ «من» براى «تبعیض» آمده و بدین معنى است که از هر امت فقط گروهى محشور مىگردند. 65 البته آنان مفهوم واقعى آیه را نشکافته و ظرف زمانى این حادثه و شیوه حشر گروه یاد شده را مشخص نکردهاند، اما راه فهم این آیه به روى ما باز است و ما مىتوانیم با قرائن موجود در خود آیه و آیات قبل و بعد آن مراد آیه را دریابیم .
توضیح اینکه: آیه مورد بحث به یکى از حوادث پیش از رستاخیز اشاره دارد، زیرا:
اولاً: در روز رستاخیز همه انسانها برانگیخته خواهند شد، چنانکه در قرآن مىفرماید:
و یوم نسیر الجبال وترى الارض بارزة وحشرناهم فلم نغادر منهم احداً. 66
آنروز که کوهها را به گردش در مىآوریم، و زمین را آشکارا مىبینى، و همه آنان را گردآورده و هیچکس را وا نمىگذاریم.
بنابراین، آیه سوره نمل را نمىتوان بر قیامت منطبق دانست.
ثانیاً: درآیه اول یکى از شرائط قیامت یعنى خروج «دابة الارض» به مردم معرفى شده و همه مفسران این مطلب را باور دارند، طبعاً حادثه «حشر گروه معین» به چنین ظرف زمانى مربوط خواهد شد.
ثالثاً: در آیه هشتاد و هفتم همین سوره از مسأله «نفخ صور» سخن رفته است و تردیدى نیست که نفخ صور پیش از رستاخیز انجام خواهد شد، آنجا که مىفرماید:
و یوم ینفخ فى الصور ففزع من فى السموات و من فى الارض الا من شاء الله و کل اتوه داخرین .
و روزى که در صور دمیده شود، پس هر کس در آسمانها و زمین است هراسان گردد، مگر آنانکه خدا خواهد؛ و همگان سرافکنده نزد پروردگار آیند.
این سه قرینه نشان مىدهد که «حشر گروهى از انسانها تکذیب گر آیات خدا» حادثهاى است که حتماً پیش از رستاخیز انجام خواهد شد و جزء نشانههاى قیامت بوده همزمان با خروج «دابة الارض» به وقوع مىپیوندد.
از این بیان، ضعف نظریه برخى از مفسران مانند رازى و غیر او روشن مىشود. آنان معتقدند که این رویداد بعد از برپائى رستاخیز به وقوع مىپیوندد و پس از آنکه همه مردم محشور شدند، دستهاى از سران کفر براى بازپرسى و حسابرسى در پیشگاه ربوبى گردآورى شده و سپس پیروانشان به آنان ملحق مىگردند فخر رازى در تفسیر خود قاطعانه مىنویسد: «بدان که این ماجرا پس از برپائى قیامت روى خواهد داد».67
ولى این مطلب کاملاً بىپایه و سست مىباشد و نظم و پیوند آیات، نظر اینگونه مفسران را نفى مىنماید و عقیده مفسران شیعه را که معتقدند آیه به حادثهاى قبل از قیامت اشاره دارد، تأکید مىکند زیرا آیات قبل و بعد از این آیه درباره حوادث پیش از رستاخیز سخن مىگویند، پس چگونه مىشود که در بین این چند آیه و بدون سابقه، از واقعه بحث کند که پس از قیامت انجام خواهد گرفت؟ گذشته بر این، شکى نیست که همه مردگان روز قیامت در یک لحظه زنده مىشوند و تقدم و تأخر در کار نخواهد بود تا بتوان عقیده مزبور راتوجیه کرد و به قرآن نسبت داد.
رازى و امثال او براى اثبات نظریه خود هیچگونه دلیلى ارائه نکردهاند و عدم اعتقاد به رجعت سبب شده است که آیه را بر خلاف ظاهر آن تفسیر کنند. در این آیه کلمه «حشر» بکار رفته که با توجه به آیات دیگر منظور آن «احیاء پس از اماته» است، 68 اما آنان حشر را به معنى اجتماع گروهى از زندگان در پیشگاه خدا دانسته و دچار تفسیر برأى شدهاند.
علامه طباطبائى مىنویسد: «از ظاهر این آیه بر مىآید که حشر جمعى از انسانها در غیر روز باز پسین روى خواهد داد، چرا که سخن از حشر برخى از آنهاست نه همه آنها... مؤید این سخن آن است که آیه مزبور و دو آیه پس از آن بعد از ذکر «دابة الارض» و قبل از اشاره به «نفخ صور» و دیگر آیات مربوط به قیامت واقعه شده است، و به هیچ وجه نمىتوان پذیرفت که به یکى از رویدادهاى قیامت قبل از بیان شروع و حوادث عمومى مربوط به آن اشاره گردد. توضیح اینکه اگر حشر گروهى از انسانها بعد از برپائى قیامت به وقوع خواهد پیوست، شایسته بود که پس از ذکر نفخ صور و حضور همهانسانها در پیشگاه خدا سخن از این واقعه (حشر جمعى از انسانها) به میان آید. بنابراین ظهور آیه آن است که «حشر» مزبور یکى از رویدادهاى پیش از رستاخیز عمومى خواهد بود».69
همچنین باید دانست که لفظ «نحشر» احتمال وقوع این حادثه را در برزخ نیز نفى مىکند زیرا هیچگاه از زندگى برزخى تعبیر به حشر نمىشود. «حشر» به معنى «احیاء پس از اماته» است، ولى برزخ به معنى «انتقال روح از این جهان به عالمى دیگر با بدن متناسب مىباشد.
بدین ترتیب مىبینیم که روش تنظیم آیات آخر سوره نمل، گواه بر صحت عقیده مفسران شیعه بوده و بیاناتى که از پیشوایان این مذهب در استدلال به همین آیه وارد شده است، خود دلیلى است روشن بر صحت این نظریه. پس باید گفت: آیه «و یوم نحشر من کل امة فوجاً» دلالت بر وقوع رجعت برخى از انسانها به دنیا پیش از قیامت دارد.
البته در این آیه فقط از حشر تکذیب کنندگان سخن رفته و به بازپرسى و مؤاخذه ایشان اشاره شده است، اما بازگشت جمعى دیگر از نیکوکاران و مؤمنان را از طریق دیگر در مىیابیم که همان روایات مربوط به رجعت است. به عبارت دیگر: قرآن شریف تنها بر صحت و قطعیت رجعت در امت اسلام دلالت دارد و منکران نمىتوانند با وجود چنین آیهاى ادعاى محال بودن عقیده به رجعت را مطرح سازند. اما از چگونگى رجعت و خصوصیات آن در قرآن گفتگو نشده و این مطالب را باید از کسانى دریافت که حقایق جهان آفرینش را مىدانند. همچنانکه قرآن درباره معاد و بهشت و دوزخ بسیار سخن مىگوید، ولى تمام جزئیات آن را نمىشمارد و این جزئیات را باید از روایات رسول گرامى استفاده کرد .
به علاوه، در میان فرق گوناگون امت اسلامى هیچ فرقهاى نیست که فقط رجعت کافران را باور داشته باشد، بدین معنى که آنان یا منکر اصل رجعتند و یا رجعت را بهمان روش شیعه پذیرفتهاند. و از آنجا که انکار رجعت با قرآن هیچگونه سازش ندارد، نتیجه مىگیریم که رجعت منحصر به تکذیب کنندگان آیات الهى نبوده و افرادى دیگر نیز از مؤمنان به دنیا باز خواهند گشت.
- زنده شدن مقتول بنى اسرائیل:
واذ قتلتم نفسا فادّ ارأتم فیها والله مخرج ما کنتم تکتمون، فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى الله الموتى ویریکم آیاته لعلکم تعقلون. 35
یاد آورید آن هنگام را که انسانى را کشتید و درباره (قاتل) او اختلاف کردید، و حال آنکه خدا ظاهر کننده آن چیزى است که شما پوشیده مىداشتید. پس گفتیم بخشى از آن را (گاو) را به قسمتى از (او) بزنید. این چنین، خداى یکتا مردگان را زنده مىکند و نشانههاى خود را به شما مىنمایاند، شاید خرد خویش را بکار گیرید.
داستان مردى است که به دست خویشان خود مخفیانه به قتل رسیده و قاتلان وى ناجوانمردانه فرد دیگرى را متهم به قتل نمودند؛ آنگاه خدا به حضرت موسى وحى کرد که به همان خویشاوندان فرمان دهد گاو مادهاى را با مشخصاتى معین 36 ذبح کنند و قسمتى از بدن این گاو را به بدن مقتول زنند تا او زنده شود. و قاتل خود را معرفى کند. آنان چنین کردند، مقتول زنده شد و جنایتکار واقعى را شناساند. پروردگار مهربان پس از نقل این داستان مىفرماید: «و خدا اینگونه مردگان را زنده مىکند»، بدین معنى که رویداد مذکور نشانى از قدرت خللناپذیر الهى بر زنده کردن مردگان بوده و هیچکس را نرسد که به انکار این واقعیت مسلم دست یازد.
در میان مفسران هیچگونه اختلافى پیرامون شرح آیات وجود ندارد، و تنها اختلافات جزئى آنان به کلمه «بعض» مربوط مىشود، و دقیقاً معلوم نیست کدام عضو گاو را با چه بخشى از بدن مقتول تماس دادند.
سیوطى در «الدرالمنثور» طبرى در «جامع البیان» و ابن کثیر در تفسیر خود از سدى، ابن عباس، مجاهد، عکرمه، ابن سیرین و ابن زید نقل مىکنند که در اثر این کار شخص مقتول زنده شد، قاتل خودر را نام برد و از دنیا رفت.37
طبرى در شرح جمله «کذلک یحیى الله الموتى» مىنویسد: «این سخن، خطابى است از خداوند به بندگان مؤمن و احتجاجى است با مشرکانى که رستاخیز را دروغ مىشمردند، بدین شرح که: اى تکذیب کنندگان حیات پس از مرگ، از زنده شدن این شخص مقتول عبرت بیاموزید، زیرا همانگونه که من این شخص را حیات دوباره بخشیدم، مردگان را نیز بعد از درگذشتشان در روز قیامت زنده خواهم نمود.»38
فخر رازى معتقد است که در کلام خدا جملههایى مقدر شده و در حقیقت چنین بوده است: «پس گفتیم که قسمتى از بدن مقتول را به عضوى از گاو بزنید، آنان اینکار را انجام دادند و مقتول زنده شد» که جمله بعدى بر وجود این جمله مقدر دلالت مىکند. 39
زمخشرى و بیضاوى نیز همین نکته را ذکر نمودهاند. 40
در میان مفسران شیعه هم کسى جز این نگفته و یکایک ایشان داستان یاد شده را کار خارق العادهاى مىدانند که بازگو کننده قدرت انکارناپذیر خداوندى است. اما مفسر بزرگوارى که در بحث آیه پیشین به وى اشاره شده، در اینجا نیز ضمن انکار نظر مفسران بزرگ مدعى شده است که آیه قرآن به هیچ وجه از زنده شدن شخص مقتول گفتگو نمىکند و ناقلین داستان مزبور به خطا رفتهاند. ایشان آنگاه به توجیهى شگفتانگیز مىپردازد که نقل آن خالى از فائده نیست. مىگوید:
«در کتاب تورات 41 آمده است که هرگاه در سرزمین مقتولى یافت شود وقاتل او ناشناخته باشد، باید گوساله مادهاى را که به شیار نرفته و گاو آهن نکشیده است در درهاى پر باران و کشت ناشده ذبح کنند و آنگاه همه پیرمردان و بزرگان شهرى که به محل قتل نزدیک است نزد گوساله ذبح شده گردآمده دستهاى خود را بر فراز آن گوساله بشویند و بگویند که ما در این خونریزى نقشى نداشتهایم. آنان اینکار را انجام مىدهند و هر کسى از چنین اقدامى سرباز زند، به عنوان قاتل معرفى مىگردد» .42
سپس مىافزاید که آیات سوره بقره تنها به همین حکم نظر دارد و به هیچ وجه روى از زنده شدن شخص مقتول گفتگو نمىکند.
آنگاه در توضیح جمله «کذلک یحیى الله الموتى» مىگوید:
«معنى زنده کردن مردگان در این آیه آن است که در اثر اقدام مزبور و شناسائى جنایتکار واقعى، خون فردى که در معرض ریخته شدن بود و نزدیک بود به جرم قتل قصاص شود، محافظت گردید و انسانى از مرگ حتمى نجات یافت».43
یک چنین تفسیر جز تفسیر به رأى چیز دیگرى نیست زیرا هرگاه مقصود این باشد، بخشى از جملههاى آیه مورد بحث نامفهوم خواهد ماند. در آیه مىخوانیم: «فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى الله الموتى» ضمیر مذکر به مقتول بر مىگردد که از کلمه «نفس» در آغاز آیه فهمیده مىشود و ضمیر مؤنث به بقره مربوط است و معناى جمله این است که: بخشى از بدن مقتول را به قسمتى از گاو بزنید. حال اگر مراد آیه این باشد که متهمین دست خود را با آب بشویند و اظهار برائت کنند، این جمله به هیچ وجه معناى درستى نخواهد داشت، و پر واضح است که قرآن رإ؛ّّ نباید بخاطر انطباق بر تورات از ظاهر روشن و صریح آن منصرف کرد.
3- مرگ چند هزار نفر و حیات دورباره آنان :
الم ترالى الّذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم؟44
آیا آن کسان را ننگریستى که هزاران تن بودند و به منظور فرار از مرگ از شهرهاى خود رانده شدند، پس خدا به ایشان گفت بمیرید، سپس آنان را زنده کرد.
مفسران درباره این آیات مىگویند که گروهى از بنى اسرائیل - که شمارشان به چهار هزار مىرسید - از ترس طاعون (یا جهاد با دشمنان) شهر خویش را ترک کردند و به سوى سرزمینى دیگر حرکت نمودند، اما خداى توانا این فراریان را میراند و در نتیجه از مقصود باز ماندند، تا آنکه پیامبرى بر اجساد مرده ایشان گذشت و از پروردگار تقاضا کرد که بار دیگر آنان را به دنیا باز گرداند. خداوند خواسته پیامبرش را اجابت فرمود و آنها را زندگى دوباره بخشید. گفتهاند که آنان در منطقه فلسطین مىزیستند و مدت مرگشان هشت روز بوده است. 45
ابن کثیر بعد از نقل داستان و بیان اقوال مفسران اولیه قرآن مىنویسد: «در احیاء این مردگان عبرتى است براى انسانها و نشانى است روشن از وقوع معاد جسمانى در روز رستاخیز» 46.
اما نویسنده تفسیر «المنار» که بازگو کننده آراء و نظریات استاد خود «شیخ محمد عبده» مىباشد، در اینجا نیز مانند دو آیه پیشین به انکار معجزات و امور خارق العاده پرداخته و آیه را چنین شرح مىدهد:
«غرض این آیه تمثیل است و بس، و مراد این است که گروهى ازمردم مورد هجوم دشمنانى قدرتمند که هدفشان استیلا و حاکمیت بر اینان بود، قرار گرفتند؛ اما از استقلال خود پاسدارى نموده و از بیم مرگ در گروهى چند هزار نفره سرزمین خویش را ترک گفتند. پس خدا به ایشان گفت: بمیرید، مرگى به معناى خوارى و نادانى. اصولاً ذلت و جهالت نوعى مرگ است و ظلم و ستیزى و دانش نوعى حیات مىباشد بنابراین گروه مزبور به ذلت و بیچارگى درافتادند و دشمنان بر آنان چیره شدند، و همچنان در این حالت باقى ماندند تا خداوند ایشان را زنده کرد، روح شورش و قیام و دفاع از حق را در ایشان دمید و آنان حقوق حقه خویش را باز پس گرفته با شوکت وآزادگى زیستند». 47
این تفسیر نیز بسان تفسیرهاى گذشته صاحب «المنار» بى اساس است و انگیزه او بر این توجیهات وحشت از اعتراض مادى گرایان بر مفاد این داستان قرآنى است و آن اینکه چگونه خدا گروهى را میراند و بار دیگر آنان را زنده کرد؟ او به خاطر اینکه در برابر این نوع پرسشها و اعتراضات قرار نگیرد، موت و حیات را در این آیه بگونهاى دیگر تفسیر کرده و مقصود از موت را موت اجتماعى دانسته و حیات را نیز به حیات اجتماعى تفسیر کرده است .
ولى با توجه به الفاظ وارد در آیه، بى پایگى این سخنان ثابت مىشود، زیرا شکى نیست که اگر این جملهها را به دست هر فرد آشنا به زبان عرب - که ذهنى پیراسته از این بحثها و گفتگوها داشته باشد - بدهید، او از این موت و حیات همان موت و حیات تکوینى را مىفهمد نه موت و حیات اجتماعى، و مىگوید: مراد آیه این است که گروهى از ترس مرگ فرار کردند و در نیمه راه به فرمان حق مردند، بار دیگر به اذن او زنده گشتند».
و به دیگر سخن: هرگز نمىتوان لغات را بدون دلیل از معناى اصلى آن باز گرداند و به معناى دلخواه خویش تبدیل کرد« ایحاء» به معنى زنده کردن است و در مقابل «اماته» بکار مىرود که به میراندن تعبیر مىگردد، و هرگاه بدون قرینه استعمال شود باید بر همان معنى اصلى خود باقى بماند. اما مفسر بزرگوار از آن معانى گوناگونى برداشت کرده هر یک را در محلى که خود مناسب یافته بکار برده است. یکجا احیاء را پیشگیرى از ریختن خون بیگناه مىداند48، در جاى دیگر احیاء را به معنى رشد فزاینده نسل بازمانده مردگان قلمداد مىکند. 49 و در این آیه مراد از احیاء را نهضت و قیام دانسته و در همه این تحریفات، تنها آرمان وى توجیه مادى معجزات و امور خارقالعاده است. بدیهى است که این روش، شیوه درست تفسیر قرآن نیست .
4- زنده شدن پس از صد سال مرگ:
او کالذى مرعلى قریة و هى خاویة على عروشها، قال انى یحیى هذه الله بعد موتها؟ فاماته الله مائة عام ثم بعثه. 50
یا مانند آن کس که بر روستائى گذشت در حالیکه پیکره آن روستا از هم گسسته و بر پایههایش فرو ریخته بود. (با خود) گفت: خداى یکتا اینان را چگونه بعد از مردنشان زنده مىکند؟ پس خداوند او را به مدت صد سال میراند، سپس وى را برانگیخت.
بیشتر مفسران معتقدند که یکى از پیامبران الهى در راه سفرى طولانى از روستائى عبور کرد و با آثار مرگ و نیستى در این سرزمین روبرو شد، به یاد رستاخیز و زنده شدن مردگان افتاد و در حالیکه قدرت کامله خدا را باور داشت، با شگفتى از خود پرسید: مردگان این روستاى ویران را بعد از درنگ دراز مدت در قبر چه کس حیات دوباره مىبخشد؟ آنگاه پروردگار بزرگ با میراندن وى پاسخ این پرسش را بیان فرمود. او مرد، مرکبش ازهم متلاشى شد، ولى غذائى که همراه داشت هیچگونه دگرگونى نیافت. پس از صد سال زنده شد و گمان کرد که تنها یک نیمروز خوابیده است؛ چرا که هنگام ظهر جانش را ستاندند و پیش از غروب آفتاب به دنیا بازگشت. اما چون به مرکب پوسیده خود نگریست، دریافت که مرده و بار دیگر زنده شده است و هنگامى که این مرکب در مقابل دیدگان او زنده شد، باور کرد که خداى سبحان همه مردگان را در روز قیامت زنده مىنماید.51
بنابراین آیه یاد شده صراحت دارد که شخص مزبور به مدت صد سال از دنیا رخت بربسته سپس به اذن خداى متعال حیات مجدد یافته است، و این خود نمونهاى روشن بر امکان بازگشت مجدد ارواح به دنیا مىباشد. همچنانکه خداوند قاهر نیز بدین نکته اشارت کرده و در پایان آیه مىفرماید:
ولنجعلک آیة اللناس، و انظر الى العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما، فلما تبین له قال اعلم ان الله على کل شى قدیر (بقره 259).
و براى آنکه ترا براى مردم نشانه (قدرت خود) قرار دهیم. و به استخوانهاى (الاغ) بنگر که چگونه آنها را بهم پیوند داده سپس بر آن گوشت مىپوشانیم پس چون این جریان را مشاهده کرد، گفت: باور دارم که خدا بر هر کارى تواناست.
بیان روشن قرآن نیازمند هیچگونه تأویل و توجیهى نیست و در آن از دو موجود زنده سخن رفته است:
1- خود گوینده سخن که مىگفت: «انى یحیى هذه الله بعد موتها».
2- الاغ این شخص که در این مدت حیات خود را از دست داده و جز مشتى استخوان از همه گسسته چیزى از او باقى نمانده بود. سپس این الاغ در چشم انداز آن شخص با بهم پیوستن استخوانهایش و پوشیده شدن گوشت بر آن، حیات خود را باز یافت.
اما تفسیر نویس جدید همچنان روش خود را در جهت نفى معجزه و کارهاى خارقالعاده ادامه داده در این آیه به سراغ کلمه «موت» رفته است. او مىگوید: «مراد از مرگ در این آیه از دست دادن حواس ظاهرى همراه با بقاء اصل حیات مىباشد، بدین معنى که انسان زنده چند صباحى را بدون حس و درک بسر مىبرد و سپس به حال عادى بر مىگردد شبیه این رویداد در مورد اصحاب کهف نیز واقع شد، آنان مدت سیصد و نه سال در خواب بودند و سپس خداى تعالى ایشان را از خواب برانگیخت.52
این تفسیر نیز بسان دیگر تفسیرهاى او در این زمینه، بى پایه است .
زیرا:
اولاً: در این آیه کلمه «موت» بکار برده شده آنجا که مىفرماید: «فاماته الله مائة عام»، و این گواهى بر مردن و مفارقت روح از بدن دارد. در حالیکه در داستان اصحاب کهف آمده است:
فضربنا على اذانهم فى الکهف سنین عددا 53
پردهاى بر گوش آنان تا چندین سال برافکندیم.
و در آیه دیگر مىفرماید:
و تحسبهم ایقاظاً و هم رفود. 54
آنان را بیدار مىپندارى و حال آنکه درخوابند.
این تعبیرات نشان آن است که اصحاب کهف به خوابى عمیق فرو رفته بودند و سپس از خواب برخاستند. بنابراین مقایسه دو رویداد به یکدیگر کاملاً بى مورد است .
ثانیاً: نه تنها خود او را زنده کرد، بلکه الاغ مرده پوسیده صد ساله او را نیز حیات دوباره بخشید و هرگز نمىتوان پوسیدگى و متلاشى شدن بدن یک موجود زنده را به خواب و انقطاع از جهان مادى تفسیر کرد. همچنانکه شخص مزبور نیز پس از مشاهده این واقعه و آگاهى از مرگ صد ساله خویش چنین نتیجه گرفت که: «اعلم ان الله على کل شىء قدیر».
بنابراین سزاورا است که مؤلف محترم «المنار» بر نظریه خویش اصرار نورزد و صادقانه خطاى خود را بپذیرد که این به صواب نزدیکتر است .
ظهور مهدى منتظر و رجعت
برخى ناآگاهان چنین پنداشتهاند که ظهور حضرت مهدى (عج) پس از غیبت همان رجعت است، در حالیکه چنین نیست. زیرا غیبت از نظر شیعه جز زندگى آن حضرت در این جهان ماده به صورت یکفرد ناشناخته چیز دیگرى نیست و شیعه حضرت مهدى را زنده مىداند و در انتظار ظهور حضرتش بسر مىبرد. اما رجعت به معنى زنده شدن گروهى از مؤمنان و کافران وبازگشت آنان به دنیاست و به هیچ روى با غیبت ارتباط ندارد. روایات رجعت در کتاب شیعه موجود است و هر کس با مراجعه به آنها در مىیابد که هیچگاه در هیچ روایتى، قیام امام عصر را رجعت نخواندهاند و هرگز کسى آن حضرت را مرده نمىداند تا ظهورش را بتوان رجعت خواند.
گذشته از این، اگر رجعت همان انتظار ظهور منجى باشد، نباید شیعه را به خاطر داشتن چنین اعتقادى نکوهش کرد، چرا که برخى از فرق اسلامى - حتى از اهل تسنن - نیز بر این عقیده بوده و چشم براه ظهور شخصیتى از نسل رسول گرامى هستند.
خلاصه آنکه: مسأله رجعت و ظهور امام عصر (ع) دو رویداد مستقل از یکدیگرند، که یکى از آن دو (قیام حضرت مهدى) مورد تأیید همه فرق اسلامى بوده (اعم از اینکه متولد شده و هم اکنون زنده است و یا در آینده دیده به جهان خواهد گشود) و دیگرى (رجعت) که چنین نیست و فقط شیعى مذهبان درباره آن بحث و گفتگو کردهاند. البته بر اساس روایات موجود، بین ظهور مهدى منتظر و وقوع رجعت پیوند زمانى وجود دارد، ولى این پیوند هرگز نشانه اتحاد و یگانگى دو مسأله نمىباشد.
نکته دیگرى که از توضیح آن ناگزیریم، این است که:
هرگاه ظهور پس از غیبت را رجعت بنامیم، باید در دو مورد بنابر نظر اهل تسنن به رجعت قائم شویم:
1- شکى نیست که حضرت موسى به حکم آیه «و واعدنا موسى ثلاثین لیلة...» 17 مدت چهل شبانه روز ازقوم خود جدا شد و دور از انظار آنان زندگى کرد، آنگاه پس از سپرى شدن چهل روز به میان قوم خود بازگشت .
2- طبرى و ابن سعد و دیگران چنین گزارش مىدهند: «هنگامى که رسول خدا دعوت حق را لبیک گفت، خلیفه ثانى از جاى برخاست و فریاد برآورد که: چند تن ازمنافقان پیامبر را مرده مىپندارند. بخدا سوگند آن حضرت نمرده است، بلکه نزد پروردگار خود رفته است همانگونه که موسى بن عمران به آستان خدا شتافت و چهل شب از دیده مردم پنهان بود، سپس نزد ایشان بازگشت در حالیکه مردم او را مرده مىخواندند. قسم به خدا، رسول گرامى باز مىگردد و آنگاه دستها و پاهاى کسانى را که به حضرتش نسبت مرگ دادند، جدا خواهد نمود» 18 البته وى پس از گفتگوئى کوتاه با ابوبکر نظر خود را پس گرفت و رحلت پیامبر را باور کرد؛ اما این عبارت نشان مىدهد که ظهور پس از غیبت محال نیست .
در فرازهاى آینده به بررسى براهین عقلى و نقلى بر امکان رجعت و سازگارى آن با معارف اسلامى مىپردازیم و موارد چندى از وقوع بازگشت به دنیا در زمانهاى گذشته را مورد بررسى قرار داده دلائل تحقق آن را در زمان آینده، ذکر مىکنیم .
امکان رجعت از دیدگاه عقل
پیش از آنکه به دلائل قرآنى و حدیثى رجعت بپردازیم، قبلاً امکان چنین پدیدهاى را از نظر فلسفى و علمى بررسى مىکنیم و آنگاه به سراغ قرآن مىرویم.
نخست باید دانست که مسأله رجعت به جهان مادى با مسأله حیات مجدد در روز رستاخیز کاملاً مشابهت دارد و رجعت و معاد دو پدیده همگون هستند، با این تفاوت که رجعت محدودتر بوده و قبل از قیامت به وقوع مىپیوندد؛ اما در قیامت همه انسانها برانگیخته شده زندگى ابدى خود را آغاز مىکنند. بنابراین کسانى که امکان حیات مجدد را در روز رستاخیز پذیرفتهاند، باید رجعت را که زندگى دوباره در این جهان است ممکن بدانند؛ و از آنجا که روى سخن ما با مسلمانان است و مسلمانان اعتقاد به معاد را از اصول شریعت خود مىدانند، بناچار باید امکان رجعت را نیز بپذیرند.
معاد از نظر یکفرد مسلمان معاد جسمانى عنصرى است ،یعنى روح آدمى به همین بدن مادى عود مىکند. حال اگر چنین بازگشتى در آن مقطع زمانى مقرون به اشکال و مانع نباشد، طبعاً بازگشت آن به این جهان قبل از قیامت نیز مقرون به اشکال نخواهد بود؛ چرا که امر محال در هیچ زمانى انجامپذیر نیست .
براى آنکه کمى گستردهتر سخن بگوئیم، یادآور مىشویم که انسان تنها از چند عنصر مادى ترکیب نیافته، بلکه حقیقت وجود او را جوهرى مجرد به نام «روح» تشکیل مىدهد که حیات وى به وجود همین روح بستگى داشته و همان است که بعد از مرگ زنده مىماند و در روز رستاخیز به بدن باز مىگردد. وجود روح مجرد و زنده بودن آن امرى است که مورد پذیرش همه فلاسفه الهى و پیروان شرایع آسمانى بوده از نظر دلائلى عقلى و دریافتهاى فطرى قابل قبول است و قرآن نیز در این زمینه با صراحت سخن مىگوید. براهین اثبات وجود روح بیش از آن است که در اینجا منعکس گردد، ولى براى خواننده عزیز فقط یک دلیل وجدانى را مطرح مىکنیم و آن اینکه:
هر فردى از افراد انسان، افعال و کارهاى خود را به خویش نسبت مىدهد و مىگوید: گفتم، شنیدم، دیدم و... حرف «میم» که در آخر این کلمات قرار گرفته همان واقعیت انسان است که در زبان فارسى از آن به «من» تعبیر مىکنند. آیا این «من» همان بدن انسان است و انسان واقعیتى جز بدن ندارد، و حقیقت زندگى جز آثار مادى بدن و واکنشهاى فیزیکى و شیمیائى مغز و سلسله اعصاب چیز دیگرى نیست؟
به عبارت دیگر: آیا روح و روان جز بدن انسانى و انعکاس ماده و خواص آن چیز دیگرى نیست؟ و با بطلان این خواص و از میان رفتن تأثیرات متقابل اجزاء بدن در یکدیگر، روح و روان انسان نیز باطل شده و حقیقتى از انسان جز یک مشت رگ، و پوست و استخوان باقى نمىماند؟
طرفداران این نظر از اصول «ماترلیسم» الهام مىگیرند. در این مکتب انسان به ماشینى مىماند که از ابزار و آلات مختلف ترکیب یافته و تأثیرات متقابل اجزاء ماده نیروى تفکر و درک در او پدید آورده و با پراکندگى اجزاء، آثار تفکر وحیات به کلى نابود مىشود.
در برابر این نظر، نظر دیگرى است که فلاسفه بزرگ جهان، بویژه حکماى اسلامى با دلائل روشن آن را ثابت کرده و به اصالت وجود جوهرى مستقل و اصیل که واقعیت انسان بدان بستگى دارد و از ماده و آثار ماده مجرد و پیراسته است، معتقد گردیدهاند و بر وجود این جوهر که مبدأ حرکت و احساس در حیوان و تدبر و اندیشه در انسان است، با دلائل فلسفى استدلال نمودهاند. در میان آن همه دلائل، دلیل روشنى دارند که چون جنبه همگانى دارد، ما آن را نقل مىکنیم:
هر انسانى ناخودآگاه اعضا بدن و حتى خود بدن را به واقعیت دیگرى به نام «من» نسبت مىدهد و مىگوید: دست من، پاى من، مغز من، قلب من و بدن من. یک چنین انتساب در حالت ناخودآگاه حاکى از آن است که هر فردى خود را به واقعیت دیگرى به نام «من» وابسته مىداند که در پشت پرده شخصیت ظاهرى و مادى او قرار گرفته است و همه کارها ،اعضاء و حتى بدن خود را به آن نسبت مىدهد».19
خداوند هنگامى که چگونگى آفرینش انسان را بازگو مىکند، از دمیدن روح در وى یاد کرده به لحاظ ارج و عظمت این پدیده غیر مادى، آن را به خود نسبت مىدهد و مىفرماید:
«الذى احسن کل شى خلقه و بدأ خلق الانسان من طین ..20.، ثم سوّیه و نفخ فیه من روحه و جعل لکم السمع والابصار والافئدة. 21
آن کسى که هر چه را آفرید، نیکو قرار داده وآفرینش انسان را از خاک آغاز کرد...، سپس او را هماهنگ نمود و از روح خویش در وى دمید، و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد.
در هر صورت، وجود روح مجرد ازنظر همه مسلمانان، قطعى و انکارناپذیر است و نیازى به ذکر دلیل و برهان ندارد. بنابراین برهیچکس پوشیده نیست که آدمى با فرا رسیدن پیک اجل از میان نمىرود،بلکه تنها ارتباط بدن وى با روح قطع شده حیات مادى از کالبد او رخت بر مىبندد. روح هرگز نمىمیرد و مرگ جز گسسته شدن پیوند روح از بدن چیز دیگرى نیست، و این گستگى تا روز رستاخیز ادامه دارد و در آن هنگام که خداى قادر قاهر همه آفریدگان را زنده مىکند، بار دیگر این روح به بدن بازگشته و جسم بیجان حیات دوباره مىیابد.
اینک مىگوئیم: با توجه به آنکه بین رجعت و معاد شباهت کامل وجود دارد و هر دو عبارت از بازگشت انسان به حیات مجدد و آفرینش نوین و به دیگر سخن پیوند مجدد روح با بدن مىباشند؛ امکان رجعت اثبات مىگردد، زیرا وقوع معاد امرى است مسلم و پذیرفته شده.
تا اینجا امکان عقلى رجعت از دیدگاه یکفرد مسلمان کاملاً آشکار گشت. اکنون وقت آن رسیده است که به دلایل قرآنى و حدیثى بپردازیم.
بازگشت به دنیا در امتهاى پیشین
یکى از دلائل امکان رجعت، بلکه یکى از دلائل وقوع آن، وجود مواردى از بازگشت به دنیا در امم گذشته است که قرآن برخى از آنها را بیان فرموده است. از این آیات مىتوان دریافت که بازگشت مردگان به دنیا امرى است ممکن و قابل قبول که با سنتهاى الهى مخالفت ندارد. بدیهى است که هدف ازآوردن این آیات، جز اثبات امکان بازگشت به جهان مادى و وقوع آن در امم پیشین چیز دیگرى نیست. هر چند میان رجعت نزد شیعه و بازگشت افرادى از امتهاى گذشته تفاوتهایى وجود دارد که در احادیث مربوط به رجعت نقل شده است به دیگر سخن: آیاتى که بازگشت افراد از امتهاى گذشته را به دنیا اثبات مىکند، گویاى آن است که رجعت محال نیست و به صورت کم رنگ، در امم پیشین وجود داشته است. و بنابراین قائلین به رجعت، سخن عجیب و غریبى نگفتهاند. اکنون آن موارد ازنظر خواننده عزیز مىگذرد:
1- زنده شده گروهى از بنى اسرائیل:
«و اذ قلتم یا موسى لن نؤمن لک حتى نرى الله جهرة فاخذتکم الصاعقة و انتم تنظرون، ثم بعثناکم من بعد موتکم لعلکم تشکرون 22.
و بیاد آورید آن زمان را که گفتید: اى موسى ما به تو ایمان نخواهیم آورد تا آنکه خداوند یکتا را آشکار ببینیم، پس صاعقه شما را در گرفت در حالیکه مىنگریستید. سپس شما را بعد از مرگتان برانگیختیم، شاید سپاسگزارى کنید .
در این آیات به داستان گروهى از پیروان حضرت موسى(ع) اشاره شده که خواستار دیدار خدا بودند و چنین خواسته ناروائى سبب نزول عذاب بر آنان گردید و به مرگ ایشان انجامید، ولى خداوند آنان را حیات دوباره بخشید. مفسران معتقدند که این آیات درباره هفتاد نفر از قوم بنى اسرائیل نازل شده است، همانا که براى میقات پروردگار برگزیده شدند و به سبب جهالت گرفتار عذاب گردیدند:
و اختار موسى سبعین رجلاً لمیقاتنا فلما اخذتهم الرجفة قال رب لوشئت اهلکتهم من قبل و ایاى. 23
موسى هفتاد نفر ازمردان را براى میقات ما برگزید، پس چون لرزش شدید آنان را در گرفت، موسى عرضه داشت: پروردگارا اگر مىخواستى من و ایشان را پیش از این هلاک مىکردى.
مىبینیم که در آیه یاد شده به روشنى از مرگ و زنده شدن شمارى از انسانها گفتگو به میان آمده است، اما براى توضیح و اطمینان بیشتر گفتار برخى از مفسران را مىآوریم:
بیضاوى در تفسیر «انوار التنزیل» مىنویسد: «مقید کردن کلمه «بعث» به کلمه «موت» از آنروست که گاهى انسان بعد از بیهوشى یا خواب برانگیخته مىشود (که آن را نیز بعث مىگویند)، ولى اینان در اثر صاعقه حیات خود را از دست داده بودند».24
زمخشرى در «کشاف» مىنویسد: «صاعقه آنان را میراند و این مرگ یک شبانه روز به طول انجامید» 25
محمد بن جریر طبرى به نقل از مفسران نخستین اسلام چون سدى مىگوید: «صاعقه آنان را هلاک کرد، سپس برانگیخته شدند و به مقام پیامبرى رسیدند». 26
جلال الدین سیوطى در تفسیر «الدرالمنثور» و تفسیر «الجلالین» بر همین معنى تأکید ورزیده و برانگیختن بعد از صاعقه را به «زنده کردن»، تعبیر مىکند.27
ابن کثیر معتقد است که این گروه در اثر صاعقه مردند، پس آنگاه خدا ایشان را زنده کرد تا به حیات خود ادامه دهند. 28 فخر رازى نیز در تفسیر کبیر خود همین نظر را پذیرفته است.29
مفسران شیعه مانند شیخ طوسى در تبیان و شیخ طبرسى در مجمع البیان نیز بر همین عقیدهاند، و بطور کلى تتبع در کتب تفسیر گویاى آنست که همه نویسندگان کتب تفسیر همگام با مفسران نخستین قرآن مانند قتاده، عکرمه، سدى، مجاهد و ابن عباس بر این نظر اتفاق دارند که هفتاد تن از افراد قوم بنى اسرائیل در اثر صاعقهاى آسمانى جان خود را از دست دادند و خدا بر ایشان مرحمت فرموده براى دومین بار آنان را به دنیا باز گرداند.
در این میان تنها یکى از نگارندگان جدید را مىبینیم که در کتاب تفسیر خود به توجیه آیه پرداخته و برخلاف همه صاحبنظران و پژوهشگران مطالبى را بیان داشته است. او مىنویسد: «مراد از برانگیختن در این آیه، گسترش نسل کسانى است که در اثر صاعقه مردند؛ چرا که گمان مىرفت به سبب این مرگ نسل ایشان نیز منقطع گردد، امإ؛ّّ خداى یگانه بر آنان منت نهاد و بازماندگانشان را فزونى بخشید تا شکرگزار نعمتهاى حق باشند و مانند پیشینیان خود ناسپاسى نکنند».30
این سخنان یک نوع تفسیر به رأى بیش نیست که رسول گرامى همگان را از آن بازداشت، زیرا این جمله را که «ثم بعثناکم من بعد موتکم» 31 به دست هر عرب زبان یا فرد آشنا به زبان عرب بدهید، مىگوید مقصود آن زنده کردن پس ازمرگ است، و معنائى غیر از این به ذهن کسى خطور نمىکند. تنها این مورد نیست که این جمله چنین مفادى دارد، بلکه در قرآن موارد دیگرى نیز دیده مىشود که کلمه «بعث» همراه «موت» یا پس از آن ذکر شده است. حال آیا این مفسر محترم حاضر است تمام این آیات را بهمین طریق تفسیر و تأویل کند؟
اینک سه مورد از آیات یاد شده را مىآوریم:
الف: قرآن درباره منکران رستاخیز مىفرماید:
و اقسموا بالله جهد ایمانهم لایبعث الله من یموت 32
و با تمام توان سوگند یاد کردند که خدا مردگان را بر نمىانگیزد.
ب: درباره روز قیامت مىفرماید:
و الموتى یبعثم الله ثم الیه یرجعون33
خدا مرگان را بر مىانگیزد، سپس بسوى او بازگردانده مىشوند.
ج: و از زبان کافران حکایت مىکند:
ولئن قلت انکم مبعوثون من بعد الموت لیقولن الذّین کفروا انْ هذا الا سحرمبین. 34
و هرگاه بگوئى که شما بعد از مرگ برانگیخته مىشوید، آنانکه کفر ورزیدند خواهند گفت: این سخن جز سحرى آشکار نیست.
به راستى آیا با وجود این آیات و آیات دیگر جائى براى توجیه نویسنده «المنار» باقى مىماند و آیا او دلیلى بر این تأویل خود مىتواند ارائه دهد؟
یکى از مباحثى که از دیرباز پیرامون آن سخن گفت شده و پیوسته مورد نقد و ایراد از یکسو، و پاسخگوئى و دفاع از سوى دیگر بوده، مسأله «رجعت» است. بدین معنى که برخى از آیات قرآن شریف و روایات منقول از خاندان رسالت از بازگشت گروهى از انسانها به دنیا پیش از برپائى رستاخیر گزارش مىدهند، و پیروان آئین تشیع نیز در پذیرش آن کمترین تردید به خود راه نداده، بدین جهت در کتب عقاید و کلام به صورت مختصر و کوتاه از این عقیده سخن به میان آمده و در صورت لزوم به دلایل و شواهدى بر صحت آن اشاره شده است .
اما برخى از نویسندگان مسلمان در گذشته و حال در کتابهاى خود به نقد اصل رجعت پرداخته، شبهاتى پیرامون آن وارد کردهاند. و به بسا اظهار داشتهاند که این عقیده ریشه اسلامى ندارد و از اندیشهها و عقاید مکاتب و مذاهب دیگر به اسلام سرایت نموده است. البته عالمان بزرگ اسلامى - که پاسداران مرزهاى عقیده و ایمان هستند، هرگز اینگونه انتقادات و اعتراضات را بدون پاسخ نگذارده، با بیان و قلم، رایت مقدس دفاع از آرمانهاى اصیل اعتقادى را بر دوش کشیدهاند.
از این رو مىبینیم که کتب بسیارى در بررسى عقیده رجعت و نفى شبهات وارد پیرامون آن، نگاشته و هرگاه مخالفان و منکران لبه حمله خویش را تبزتر کردهاند، اینان نیز بر شمار نوشتههاى علمى خود افزوده و چون مشعلهایى فروزان به روشنگرى و هدایت پویندگان راه حق و جویندگان چشمههاى زلال معرفت پرداختهاند. مثلاً در قرن دوم و سوم هجرى کتابهایى چند بدست توانمند دانشمندان شیعه درباره رجعت نوشته شده، و در قرن چهارم و پنجم شمار آن کاهش یافته و از قرن ششم به این سو گاهگاه نوشتهاى در این زمینه تألیف گردیده است. همچنانکه در چند دهه اخیر نیز به علت گسترش مخالفتها و انتقادات، به ویژه از سوى برخى مذاهب جدیدالتأسیس، شمارى از عالمان و قلم پردازان به تألیف کتاب مستقل و استدلالى در همین مبحث دست یازیدهاند.
اینک به منظور روشن ساختن اذهان کلیه کسانى که مایلند این مسأله را با کمال بى طرفى مطالعه و بررسى کنند، بحث رجعت را در صفحات آینده بررسى کرده از خلاصه گویى پیروى مىکنیم. مباحث ما را در این رساله، امور یاد شده در زیر تشکیل مىدهد:
1- مفهوم رجعت.
2- شیعه و رجعت.
3- ظهور مهدى منتظر و رجعت.
4- امکان رجعت از دیدگاه عقل.
5- بازگشت به دنیا در امتهاى پیشین.
6- زمینههاى مساعد رجعت در قرآن و صحاح و سنن.
7- دلیل وجود رجعت در امت اسلامى.
8- پرسشها و پاسخها پیرامون رجعت.
مفهوم رجعت
رجعت در لغت به معناى «بازگشت» بکار مىرود و در اصطلاح به بازگشت گروهى از مردگان به این جهان همزمان باقیام جهان حضرت مهدى (ع) گفته مىشود، و طبعاً بازگشت این گروه قبل از فرا رسیدن رستاخیز خواهد بود. روى این اصل گاهى از رجعت در شمار رویدادهاى قبل از قیامت یاد مىشود و گاهى در زمره حوادث مربوط به ظهور مهدى منتظر مذکور مىگردد. ولى باید دانست که مسأله رجعت از دیدگاه شیعه رویدادى است مستقل از دو موضوع یاد شده (قیامت - و ظهور حضرت مهدى«عج»)، اگر چه بین هر سه موضوع پیوند زمانى برقرار است .
محدث گرانقدر شیعى شیخ حر عاملى مىنویسد:
«مراد از رجعت در نزد ما همانا زندگى بعد از مرگ و پیش از قیامت است، و همین معنى است که از لفظ رجعت به ذهن خطور مىکند و دانشمندان بر آن تصریح کردهاید» 1.
فقیه و متکلم تواناى شیعى شیخ مفید مىفرماید:
«خداوند شمارى از امت محمد (ص) را بعد از مرگشان و پیش از برپائى قیامت بر مىانگیزد، و این از اختصاصات مذهب آل محمد علیهم السلام مىباشد و قرآن بر درستى آن گواهى مىدهد».2
دانشمند متبحر شیعه در قرآن چهارم سید مرتضى علم الهدى پیرامون رجعت از نظر شیعه مىنویسد:
«عقیده شیعه امامیه چنین است که خداوند متعال به هنگام ظهور امام زمان حضرت مهدى (عج) گروهى از شیعیان را که پیش از قیام آن حضرت از دنیا رفتهاند، به دنیا باز مىگرداند تا آنان به پاداش یاورى و همراهى و درک حکومت آن وجود مقدس نائل آیند؛ و نیز برخى از دشمنان حضرتش را زنده مىکند تا از ایشان انتقام گیرد، بدین ترتیب که آشکارى حق و بلندى مرتبت پیروان حق را بنگرند و اندوهگین شوند» 3.
علامه مجلسى - قدس سره - پس از نقل روایات فراوان و ذکر اقوال بزرگان درباره رجعت مىنویسد:
«از دیدگاه ما (شیعیان) رجعت به (گروهى از) مؤمنان راستین و کافران فرو رفته در گرداب کفر والحاد اختصاص دارد و کسى غیر از این دو گروه به دنیا باز نخواهد گشت».4
از این بیانات و با توجه به احادیثى که در کتب معتبر شیعه گردآورى شده به روشنى بر مىآید که شیعیان رجعت را منحصر به بازگشت گروهى از مؤمنان و کافران مىدانند و بس. اینان با استناد با دلائل متقن و خللناپذیر معتقدند که بنا بر وعده حتمى الهى، آخرین ذخیره خداوندى، حضرت مهدى (عج) که همنام و هم کنیه پیامبر خاتم و از نسل آن حضرت مىباشد - در روزگارى که زمان آن بر ما پوشیده است، پرده غیبت را کنار مىزند و با ظهور خویش کاخ ستمگران را درهم مىشکند خداجویان را به عزت مىرساند، شوکت مسلمین را زنده مىکند و خفاشان شبهاى تیره را براى همیشه از صفحه روزگار محو مىنماید. آنگاه همزمان با قیام این رادمر عدل گستر گروهى از مؤمنان و منکران به جهان مادى بازگشته و هر گروه براساس کردار پیشین خود به ثواب و عقاب نائل مىآیند. 5
کتب مربوط رجوع شود.
شیعه و رجعت
هیچگونه تردیدى نیست که شیعه به رجعت دارد و همه دانشمندان بزرگ این مکتب، اعتقاد به رجعت را از ویژگیهاى پیروان امامان معصوم (علیهم السلام) بر شمردهاند، تا بدانجا که پیروى مذهب تشیع واعتقاد به رجعت متلازم یکدیگر بوده و برخى از یاران و پرورش یافتگان مکتب «اهل بیت» با همین صفت معرفى شدهاند، و خرده گیران بر شیعه نیزهمین اعتقاد را وسیله نکوهش و خالفت خویش قرار دادهاند. علامه مجلسى بیش از پنجاه تن از عالمان شیعه را نام مىبرد که اصل رجعت را پذیرفته و روایات مربوط به آن را در کتب خویش آوردهاند. از این گروهند:
سلیم بن قیس هلالى (متوفاى سال 90)، حسن بن صفار (م 290)، على بن ابراهیم قمى (استاد کلینى)، ثقة الاسلام کلینى (م 328)، محمد بن مسعود عیاشى (معاصر کلینى) ،ابو عمرو کشى (معاصر کلینى) شیخ صدوق (م 381)، شیخ مفید (م 413)، سید مرتضى (م 436)، ابوالفتح کراجکى (م 449)، ابوالعباس احمد بن عباس نجاشى (م 450)، شیخ طوسى (م 460)، سید رضى الدین بن طاووس (م 464) و...
همو مىنویسد: «اعتقاد به رجعت در تمام دورهها مورد اجماع فرقه شیعه بوده و چون خورشید بر تارک آسمان مىدرخشد و کسى را یاراى آنکار آن نیست» 6.
شیخ صدوق در کتاب اعتقادات مىگوید: «عقیده ما درباره رجعت این است که این رویداد قطعاً به وقوع مىپیوندد» .7
شیخ مفید نیز عقیده به رجعت را از ویژگیهاى پیروان خاندان رسالت مىداند. 8 سید مرتضى معتقد به اجماع شیعه درباره رجعت است و مىگوید: «پیروان این مذهب در این باره کمترین اختلافى ندارند»9.
شیخ حر عاملى مىنویسد: «فزونى نویسندگانى که روایات مربوط به رجعت را در کتب مستقل یا غیر مستقل گردآوردهاند - و تعداد آنها از هفتاد کتاب تجاوز مىکند - دلیل بر قطعى بودن اعتقاد به رجعت از دیدگاه شیعه است. 10
شیخ طوسى در تفسیر تبیان 11 و امین الدین طبرسى در تفسیر مجمع البیان 12 و دیگر مفسران بزرگ شیعه درباره رجعت سخن گفتهاند و بنا به نوشته صاحب کتاب «الایقاظ من الهجعه» صحت رجعت از نظر شیعیان امرى مسلم، قطعى و انکارناپذیر بوده و بیشتر دانشمندان یا همه آنان این واقعیت را پذیرفتهاند. 13
شیخ صدوق در کتاب «صفات الشیعه» اعتقاد به رجعت را از مشخصات پیروان این مکتب بر شمرده و حدیثى را از امام ششم حضرت صادق در این رابطه نقل مىنماید. 14
بنابراین قاطعانه مىتوان گفت که اصل رجعت از دیدگاه عالمان بزرگ شیعه، امرى مسلم و قطعى بوده و با توجه به روایات بسیارى که از پیشوایان معصوم رسیده است، تردیدى در تحقق رجعت بر جاى نمىماند. علامه مجلسى که در حدیثشناسى سرآمد همه بزرگان و محدثان است و تتبع و پشتکار وى در گردآورى مجموعه گرانسنگ بحارالانوار و شرح اصول کافى به وضوح دیده مىشود، درباره روایات رجعت مىنویسد:
«کسى که حقانیت ائمه اطهار علیهم السلام را باور کرده است، چگونه مىتواند درباره مسأله متواترى که از آنان نقل شده و نزدیک به دویست روایت صریح در این زمینه رسیده و بیش از چهل تن از ثقات و عالمان شیعه آنها را در کتب خود آوردهاند؛ شک داشته و این عقیده را با دیده تردید بنگرد؟... راستى اگر مسألهاى از این قبیل را نتوان از متواترات دانست، پس در کدامین موضوع مىتوان ادعاى تواتر کرد؟15
شیخ حر عاملى نیز که از بزرگترین محدثان قرن دهم هجرى بوده و کتاب پربار «وسایل الشیعه» را در احادیث فقهى فراهم آورده است، روایات رجعت را فزون از شمار دانسته و قائل به تواتر معنوى اخبار وارده مىباشد. 16
کوتاه سخن آنکه: شیعیان به پیروى از فرموده پیامبر گرامى و با رجوع به عترت نبوى بر این عقیدهاند که پیش از تحقق قیامت کبرى رویدادى خاص در جهان به وقوع مىپیوندد و جمعى از مردگان به دنیا باز مىگردند. این رویداد را «رجعت» مىگویند و گاهى از آن به «قیامت صغرى» تعبیر مىنمایند.
نا گفته نماند که این سخن نه بدان معنى است که از دیدگاه عقاید، شیعى، اصل رجعت در شمار اصول دین بوده و هم پایه اعتقاد به توحید، نبوت و معاد مىباشد. بلکه بسان بسیارى از ضروریات دینى یا رویدادهاى تاریخى انکارناپذیر، از مسلمیات قطعى محسوب مىگردد.
به عنوان مثل: همه مسلمانان باور دارند که جنگ بدر، نخستین غزوهاى بود که بین مسلمانان و مشرکان مکه در سال دوم هجرت به وقوع پیوست. اما قطعیت چنین حادثهاى به وقوع آن در زمره اصول عقاید اسلامى به شمار نمىآید، و با این همه، کسى از مسلمانان را نیز یاراى انکار آن نیست .
آیا میدانستی که نوشیدن بیش از دو فنجان قهوه در روز، احتمال باردار شدن را در زنان تا هفتاد درصد، کاهش می دهد.
آیا میدانستی که صداى کامپیوتر خانگی، خانمها را به سردرد و اضطراب دچار میسازد. صداى کامپیوتر از فرکانس بالایی برخوردار است و چون خانمها، به صداهایی با فرکانس بالا، بیشتر از مردان حساسیت دارند، خیلی زود دچار سردرد میشوند.
آیا میدانستی که بزهکارى در کشور تونگا کمترین در صد را در دنیا دارد .
تونگا یکی از کشورهاى قاره اقیانوسیه میباشد.
آیا میدانستی که دو سوم قهوه دنیا و یک سوم کائوچوى دنیا در کشور برزیل تولید میشود.
آیا میدانستی که وحشتناکترین آتش سوزى در طول تاریخ بشریت در کواندو در ژاپن رخ داده است که 60 هزار کشته به جا گذاشت.
بسیارى از والدین زمانى که مى بینند فرزندشان در حال جویدن ناخن هایش است ناراحت، آزرده و خشمگین مى شوند و مدام به او تذکر مى دهند که: «ما نگران سلامتى و بهداشت تو هستیم و نمى خواهیم در آینده انگشتانى زشت داشته باشى.» بیشتر آنان بر این باورند کودکانى که ناخن مى جوند، دچار فشار عصبى و اضطراب شده اند و سعى دارند با این عمل خود تشویش و دلهره خود را کاهش دهند. آنها همچنین نگران این موضوع هستند که این رفتار در کودکانشان به صورت عادتى درآید که در آینده به سختى بتوانند آن را ترک کنند. منظور از عادت، رفتارى مقاوم شده است که بارها و بارها تکرار مى شود. یک عادت ممکن است گاه به عنوان یک سرگرمى و گاه به عنوان راهى براى رهایى از اضطراب هاى روزانه کودک انتخاب شود. اغلب کودکان و نوجوانان در طى دوران رشد خود، عادات و رفتارهاى گوناگونى را تجربه مى کنند که مورد تأیید والدین و اطرافیان شان نیست؛ مثل مکیدن شست ، انگشت در بینى کردن، مو تاب دادن، چرخیدن هاى متوالى در اتاق. آنان این عادات را کاملاً غیرارادى و ناخودآگاهانه انجام مى دهند و به هیچ وجه قصدشان آزردن و برانگیختن دیگران نیست. در این گونه موارد انتخاب شیوه مقابله و رویارویى با آن مشکل از اهمیت ویژه اى برخوردار است زیرا مى تواند تأثیر زیادى بر روند درمان یا وخیم تر شدن اوضاع گذارد.
زمانى که دست فرزندتان به سوى دهانش بالا مى رود، دقت کنید و محرک هایى را که موجب این عمل در کودک شده است بهتر ارزیابى کنید. شاید او در همان لحظه به کارى که باید انجام دهد و برایش مشکل است فکر مى کند.
از آنجایى که والدین این کودکان هم در دوران کودکى خود چنین عادتى داشته اند و دوقلوها نیز گاهى به طور هم زمان شروع به ناخن جویدن مى کنند، مى توان به این نتیجه رسید که این مشکل و عادت مى تواند تا حدى ژنتیکى باشد. البته باید در نظر داشت، کودکان مقلدان بسیار ماهرى هستند و با مشاهده یکى از اطرافیان خود که ناخنش را مى جود ممکن است تصور کنند که این کار خوشایند و لذت بخش است و آنان هم شروع به جویدن ناخن هایشان کنند. به همین دلیل عوامل محیطى هم مى تواند در بروز این اختلال مؤثر باشد.
تحقیقات نشان مى دهد که تقریباً 38 درصد کودکان 6-4 ساله ناخن هایشان را مى جوند. این عادت تا 10 سالگى به اوج خود مى رسد و در مواردى تا 60 درصد کودکان افزایش مى یابد. همچنین بیشترین میزان ناخن جویدن در پسران 14-13 ساله (62 درصد) مشاهده مى شود. ناخن جویدن در دختران حدود 11 سالگى به بیشترین حد خود (51 درصد) مى رسد. آمارها بیانگر این موضوع هستند که تقریباً 20 درصد نوجوانان کماکان درگیر این مشکل هستند و 20-10 درصد این عده نیز تا بزرگسالى عادت ناخن جویدن را حفظ می کنند.
چرا دست کودکى به سمت دهانش بالا مى رود؟ گروهى از پزشکان بر این باورند که همیشه علت خاصى براى عادات گوناگون وجود ندارد، بلکه گاهى آنها رفتارهاى آموخته شده اى هستند که تنها پیامدهاى مثبت و خوشایندى براى کودک (یا نوجوان) داشته اند. مثلاً مى توانید زمانى که دست فرزندتان به سوى دهانش بالا مى رود، دقت کنید و محرک هایى را که موجب این عمل در کودک شده است بهتر ارزیابى کنید. شاید او در همان لحظه به کارى که باید انجام دهد و برایش مشکل است فکر مى کند؛ مى توانید خیلى ملایم از او بپرسید آیا مى داند دستش را به دهان برده است ؟
از جمله دلایل رایجى که موجب ناخن جویدن در کودکان و نوجوانان مى شود، اینست که بچه ها درصدد کاستن از فشارهاى عصبى و تنش هاى روزانه خود هستند. آنها از این طریق سعى مى کنند با هیجانات و بحران هاى عاطفى درونى شان به مقابله برخیزند. از این رو گروهى از روان شناسان بر این باورند که نفس «جویدن ناخن» عادتى زشت و ناپسند نیست، بلکه تنها مفرى براى رهایى از تنش و استرس در کودک است. همه ما لحظات بحرانى و ناخوشایندى را در زندگى تجربه کرده ایم و شدیداً تحت تاثیر شرایط ناگوار قرار گرفته ایم. براى کاستن از تنش هاى روزانه به افراد بالغ توصیه مى شود از روش هاى کاهش استرس و اضطراب ، آرام سازى عضلانى، پیاده روى، یوگا و حرکات ورزشى آرام استفاده کنند. اما کودکان براى آرام سازى هیجانات تندشان روش هاى خاص خود را دارند.
گاهى والدین از خود می پرسند چرا یک کودک باید فشار عصبى داشته باشد. آیا مگر دوران کودکى دوران فراغت، بازى و بى خیالى نیست؟ اگر کودکى بنا به دلایلى عصبى، تندخو و پریشان شود، این موضوع ناشى از خطا و اشتباه والدین و اطرافیان اوست؟ پاسخ هر دو سؤال «منفى» است.
دوران کودکى همچون بزرگسالى، توأم با استرس ها و فشارهاى روانى گوناگونى است. بزرگ شدن کارى بس دشوار و مشکل است. والدین نمى توانند و به عبارتى نباید جلوى تمامى فشارها و نگرانى هاى زندگى را براى کودک بگیرند. هر کودک باید سعى کند روشى براى کاستن از بار هیجانات و عواطف تند خود انتخاب کند که هم موجب راحتى و آرامش خیال او شود و هم مورد قبول خانواده، اجتماع و شخصیت خود او باشد.
امامساله رجعت.رجعت مثل قیامت نیست.قیامت از ضروریاتاسلام است و اگر کسى منکر قیامت باشد اصلا نمىشوداو را مسلمان شمرد و در ردیفمسلمانان نیست.مساله رجعت به این شکل نیست،تازه کسانى که معتقد هستند مىگویند که از ضروریات و مسلماتمذهب شیعه است.از مرحوم آقا شیخ عبد الکریمهم که راجع به شریعتسنگلجى(که منکر رجعت بود) سؤال کردند، گویاجواب داده بود: نه، از ضروریات اسلام نیست، و شایدگفته بود از ضروریات شیعه هم نیست.ولى البته شاید در علماى شیعه یک نفر، دونفر هم نمىشود پیدا کرد که رجعت را انکار کنند.
آنهایى هم که قائلبه رجعت هستند، بعضى به سبک محدثین همین طورمعتقدند که عینا مثل قیامت مىشود، یعنىواقعا همین مردهها از همین خاک زنده مىشوند.
عدهاى دیگر که یکى از آنهامرحوم فیض کاشانى است (1) [طور دیگرىمعتقدند].
دیگران اصلا در مقامتوجیه برنمىآیند، مىگویند به ما گفتهاندرجعت، ما هم مىگوییم رجعت، ما چه مىدانیمکیفیتش چگونه است؟بحثىنمىکنند.ولى مثل مرحوم فیض معتقد هستندکه رجعت نظیر این چیزى است که امروز علماى ارواح مىگویند.اینحرف علماى ارواح تا چه حد درست استیا نادرست،به جاى خود، ولى نظیر این است که مىگویند مثلا مشاهده شدهکثیرا که یک نفر در حال بیدارى، روح میتى را بهصورت یک شبح و یک جسم خاص رقیقى که با این جسمها فرق داشته [حاضر]کرده و آنرا دیده است.اگر حرف اینها را قبول نکنیم، نظیراین را اهل مکاشفه زیاد گفتهاند.اهل مکاشفه زیاد ادعا مىکنند که ما در حالىکه در حال خاصى از مکاشفه هستیم ارواح مؤمنینرا مشاهده مىکنیم و مىبینیم، مىآیند و با ما حرف مىزنند.
یک وقتى همین جا نقلکردم که از مرحوم آقا سید جمال گلپایگانىاز این قضایا زیاد نقل مىکنند(واقعا هم مرد فوقالعادهاى بود)کهاز آن جمله من از پسرشان پرسیدم، گفت اتفاقامن خودم آنجا بودم(ایشان واقعا مرد خیلى پاک و وارستهاى بوده)که پدرمبعد از نماز شب به من گفت: برو ببین آقا شیخ محمدحسین فوت کرده (2) ؟گفتم: چطور؟گفت: برو تحقیق کن.رفتمتحقیق کردم، دیدم همان شب در همان لحظات قبلفوت کرده.قضیه چه بود؟[پدرم]گفت: من در قنوت نماز وتر، مرحومآقا ضیاء را دیدم در حالى که مىآمد.گفتم: کجامىروى؟گفت: آقا شیخ محمد حسین فوت کرده، من به تشییع جنازه او مىروم.
نظیر اینها را البتهاهل مکاشفه زیاد ادعا کردهاند.در اخبار و احادیثما هم این چیزها خیلى زیاد است.نمىخواهم بگویمهمه آنها درست است ولىاینقدر زیاد است که دیگر همه را نمىشود رد کرد.یکنمونهاش را مىگوییم که وقتى حضرت زهرا(س) مىخواستند به دنیا بیایندو زنهاى اهل مکه از کمک کردن به حضرت خدیجه(س)
.............................................................. 1.فیضکاشانى یک مرد ذوحیاتین است، یعنى هم یک مردمحدث فقیهى است و گاهى در آن کار محدثى و فقاهتش هم خیلى قشرى مىشود، و هم ضمنا یکمرد حکیم و فیلسوفى است.یک مرد ذو جنبتین است. 2.مرحوم آقا ضیاءعراقى و مرحوم آقا شیخ محمد حسین اصفهانى هر دواز علماى طراز اول بودند و به فاصله یک هفته رحلت کردند.
امتناعکردند، چهار زن آمدند آنجا براى اینکه به او کمکبدهند.پرسید: تو کى هستى؟یکى گفت: من حوا هستم،دیگرى گفت: من آسیههستم، دیگرى گفت: من مریم هستم و...اینها همانتجلى کردن و ظاهر شدن روحهاست با بدنهاى مثالى در این دنیاى مادى،که اگر حرف علماى ارواح - که امروز ادعا مىکنند- راست باشد، این یک تایید علمى است بر آن چیزى که اولیاىدین یا اولیاى عرفان و مکاشفه گفتهاند.
اشخاصىمثل مرحوم فیض کاشانى معتقدند رجعتى که درآینده خواهد شد، نه این است که مردهها از قبر زندهمىشوند، بلکه معنایش ایناست که در یک وضع خاصى عدهاى از ارواح - به همینشکلى که عرض کردم - در این دنیا ظاهر مىشوند.
افرادى مثل مرحوم شاهآبادى(که در تهران بود و مرد باذوقى بود)و بعضىافراد دیگر معتقدند بسیارى از موارد که در قرآن نام ملائکه آمده، اینهاهمان ارواحاند نه ملائکهاى که از سنخ انساننبودهاند.مثلا قرآن تصریح مىکند که در جنگ بدر یا جنگهاى دیگر گروهىاز ملائکه به نصرت مؤمنین آمدند.عدهاى اینطور مىگویند و به نظر من حرفشان درست است(قرآن هیچ وقت قولنداده ملائکه را تعریف کند و بگوید چیست.ملائکهدر قرآن گاهى اساسا با قواى طبیعت تطبیق مىشود، گاهى شامل یکملک مقرب مثل جبرئیل مىشود، و گاهى موجوداتىاست در همین دنیا که از چشم ما مخفى است، به قول امروزیها دو بعدى یا ششبعدى و هفت بعدى است که ما نمىدانیم، و احیانابه ارواحى که در این دنیا ظاهر مىشوند اطلاق مىشود).عقیده عدهاىاین است که در جنگ بدر آن ملائکهاى که قرآنمىگوید چهار هزار ملائکه آمدند که شما را یارى کنند - که یارىشان هم به تعبیرقرآن فقط براى تقویت قلب بود نه یارى عملى- اینها انسانهایى بودند که آنها را رجعت داده بودند اما رجعت به این معنا، یعنى آنهایى بودندکه از دنیایى دیگر در این دنیا ظاهر شده بودند.
بنابراین،مساله رجعت با مساله قیامت فرق مىکند.اولاخود مساله رجعتیک مساله صد در صد[ضرورى]نیست مثل قیامت.ثانیاکیفیت رجعت با کیفیت قیامت فرق مىکند، چوندر کیفیت قیامت در قرآن تصریح شده که حشر از قبور مىشود ولى ما در باب رجعت چنینحرفى را نداریم.بعید نیست که به این شکل باشد.
- بین این آیه: «و من ورائهم برزخ الىیوم یبعثون» و اینکه به آن مؤمن آل یاسینفرمود:
«قیلادخل الجنة» چطور مىتوان سازگارى داد، در حالىکه مىدانیم این جنت، جنت بعد از برزخ است، چطور بهاو گفته شده وارد بهشتشو،در حالى که از فعل امر فوریت فهمیده مىشود؟ استاد: در قرآنتنها جنت مطرح نیست، جنات مطرح است و حتى بعضىاز اینها با یک مضافالیههایى: «جنتخلد» ، «جنت عدن» مطرح است.دریک آیه قرآن «جنتى» آمده که از آن به «جنة الله»تعبیر مىکنند که دیگر مافوق اینهاست.از مجموع آیات قرآن مىشودفهمید که جنتیک جا نیست که مخصوص به آخرتباشد.حدیثى را شیعه و سنى نقل کردهاند که پیغمبر فرمود: «القبر اما روضة من ریاض الجنةاو حفرة من حفر النیران» (1) و اخبارتصریح مىکند قبر یعنى همان برزخ، برزخ یعنى همان قبر.
.............................................................. 1.بحار، ج 6/ص 275.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
پدر سنگدل
اصلاح نفس، رمز موفقیّت در زندگى
لذت دنبال نون دویدن!
ارزش و ثواب آیة الکرسى
کوچه عاشقی
سنگ درمانی
گل
محمد مصدق
محمد بلخی
چهارشنبه سوری
[عناوین آرشیوشده]
[ خانه :: پارسی بلاگ :: مدیریت:: پست الکترونیک :: شناسنامه]
تعداد بازدید:48458 |
||
امروز:69 دیروز :41 |
||
پیوندهای روزانه
|
||
درباره خودم |
||
لوگوی خودم |
||
|
||
آرشیو |
||
اشتراک |
||
|