معیار |
||||||
|
مغازه داری پسرش را فرستاد تا از خردمندترین مرد دنیا بپرسد که راز خوشبختی چیست؟پسر چهل روز در صحرا سرگردان بود تا این که به قلعه زیبایی رسید که بالای کوه مرتفعی قرار داشت و مرد خردمندی آن جا زندگی می کرد. پسر وارد تالاری شد که جنب و جوش زیادی در آن دیده می شد. بازرگانان در رفت آمد بودند ، مردم در گوشه و کنار با هم صحبت می کردند. لذیذ ترین خوراک های آن منطقه روی میز به چشم می خورد. پسر مجبور شد چند ساعت منتظر بماند تا نوبت او شود . مرد خردمند با دقت به توضیحات پسر گوش داد و گفت: گشتی در قصر بزن و دو ساعت بعد بازگرد. درضمن این قاشق را هم با خودت ببر اما نباید بگذاری قطره ای روغن از آن بریزد. پسر چشمش را به قاشق دوخت و مشغول بالا و پایین رفتن از پلکان قصر شد بعد از دو ساعت نزد مرد خردمند باز گشت . مرد خردمند پرسید: خوب آیا قالیچه ایرانی را دیدی؟ آیا باغی را دیدی که 10 سال طول کشیدتا باغبان آن را باید بیاراید؟ آیا در کتابخانه من متوجه دست نوشته های زیبایی روی پوست آهو شدی؟ پسر اعتراف کرد که متوجه هیچ یک از آن ها نشده است. تمام توجه پسر این بود که روغنی را که مرد خردمند به او سپرده بود نریزد. مرد خردمند گفت: پس دوباره برو و شگفتی های دنیای مرا ببیناگر خانه کسی را نشناسی نمی توانی به او اعتماد کنی. پسر اسوده خاطر شد و قاشق را برداشت و به تفحص در قصر پرداخت و این بار متوجه همه کارهای هنری روی سقف و دیوار شد. باغ ها را دید ، کوه های اصرافش را دید، زیبایی گل ها را و سلیقه ای را که در انتخاب هر چیزی به کار رفته بود. وقتی که نزد مرد خردمند بازگشت ، جزئیات تمام چیزهایی را که دیده بود برای او تعریف کرد.مرد خردمند پرسید: پس روغنی که به تو سپرده بودم چه کردی؟ پسر به قاشق نگاه کرد و دید که رو غنی در قاشق نیست. خردمندترین مرد عالم گفت: راز خوشبختی یعنی دیدن همه شگفتی های جهان ، به این شرط که هرگز قطره های روغن درون قاشق را فراموش نکنی.
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
پدر سنگدل
اصلاح نفس، رمز موفقیّت در زندگى
لذت دنبال نون دویدن!
ارزش و ثواب آیة الکرسى
کوچه عاشقی
سنگ درمانی
گل
محمد مصدق
محمد بلخی
چهارشنبه سوری
[عناوین آرشیوشده]
[ خانه :: پارسی بلاگ :: مدیریت:: پست الکترونیک :: شناسنامه]
تعداد بازدید:48453 |
||
امروز:64 دیروز :41 |
||
پیوندهای روزانه
|
||
درباره خودم |
||
لوگوی خودم |
||
|
||
آرشیو |
||
اشتراک |
||
|