سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بترس که خدایت در معصیت خود بیند و در طاعت خویش نیابد و از زیانکاران باشى . پس اگر نیرومند شدى نیرویت را در طاعت خدا بگمار و اگر ناتوان گشتى ، ناتوانى‏ات را در نافرمانى او به کار دار . [نهج البلاغه]

معیار

خانه

پارسی بلاگ

مدیریت

پست الکترونیک

شناسنامه


9:4 صبح چهارشنبه 88/1/19

رجعت2

نویسنده: عاطفه

- زنده شدن مقتول بنى اسرائیل:

واذ قتلتم نفسا فادّ ارأتم فیها والله مخرج ما کنتم تکتمون، فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى الله الموتى ویریکم آیاته لعلکم تعقلون. 35

یاد آورید آن هنگام را که انسانى را کشتید و درباره (قاتل) او اختلاف کردید، و حال آنکه خدا ظاهر کننده آن چیزى است که شما پوشیده مى‏داشتید. پس گفتیم بخشى از آن را (گاو) را به قسمتى از (او) بزنید. این چنین، خداى یکتا مردگان را زنده مى‏کند و نشانه‏هاى خود را به شما مى‏نمایاند، شاید خرد خویش را بکار گیرید.

داستان مردى است که به دست خویشان خود مخفیانه به قتل رسیده و قاتلان وى ناجوانمردانه فرد دیگرى را متهم به قتل نمودند؛ آنگاه خدا به حضرت موسى وحى کرد که به همان خویشاوندان فرمان دهد گاو ماده‏اى را با مشخصاتى معین 36 ذبح کنند و قسمتى از بدن این گاو را به بدن مقتول زنند تا او زنده شود. و قاتل خود را معرفى کند. آنان چنین کردند، مقتول زنده شد و جنایتکار واقعى را شناساند. پروردگار مهربان پس از نقل این داستان مى‏فرماید: «و خدا اینگونه مردگان را زنده مى‏کند»، بدین معنى که رویداد مذکور نشانى از قدرت خلل‏ناپذیر الهى بر زنده کردن مردگان بوده و هیچکس را نرسد که به انکار این واقعیت مسلم دست یازد.

در میان مفسران هیچگونه اختلافى پیرامون شرح آیات وجود ندارد، و تنها اختلافات جزئى آنان به کلمه «بعض» مربوط مى‏شود، و دقیقاً معلوم نیست کدام عضو گاو را با چه بخشى از بدن مقتول تماس دادند.

سیوطى در «الدرالمنثور» طبرى در «جامع البیان» و ابن کثیر در تفسیر خود از سدى، ابن عباس، مجاهد، عکرمه، ابن سیرین و ابن زید نقل مى‏کنند که در اثر این کار شخص مقتول زنده شد، قاتل خودر را نام برد و از دنیا رفت.37

طبرى در شرح جمله «کذلک یحیى الله الموتى» مى‏نویسد: «این سخن، خطابى است از خداوند به بندگان مؤمن و احتجاجى است با مشرکانى که رستاخیز را دروغ مى‏شمردند، بدین شرح که: اى تکذیب کنندگان حیات پس از مرگ، از زنده شدن این شخص مقتول عبرت بیاموزید، زیرا همانگونه که من این شخص را حیات دوباره بخشیدم، مردگان را نیز بعد از درگذشتشان در روز قیامت زنده خواهم نمود.»38

فخر رازى معتقد است که در کلام خدا جمله‏هایى مقدر شده و در حقیقت چنین بوده است: «پس گفتیم که قسمتى از بدن مقتول را به عضوى از گاو بزنید، آنان اینکار را انجام دادند و مقتول زنده شد» که جمله بعدى بر وجود این جمله مقدر دلالت مى‏کند. 39

زمخشرى و بیضاوى نیز همین نکته را ذکر نموده‏اند. 40

در میان مفسران شیعه هم کسى جز این نگفته و یکایک ایشان داستان یاد شده را کار خارق العاده‏اى مى‏دانند که بازگو کننده قدرت انکارناپذیر خداوندى است. اما مفسر بزرگوارى که در بحث آیه پیشین به وى اشاره شده، در اینجا نیز ضمن انکار نظر مفسران بزرگ مدعى شده است که آیه قرآن به هیچ وجه از زنده شدن شخص مقتول گفتگو نمى‏کند و ناقلین داستان مزبور به خطا رفته‏اند. ایشان آنگاه به توجیهى شگفت‏انگیز مى‏پردازد که نقل آن خالى از فائده نیست. مى‏گوید:

«در کتاب تورات 41 آمده است که هرگاه در سرزمین مقتولى یافت شود وقاتل او ناشناخته باشد، باید گوساله ماده‏اى را که به شیار نرفته و گاو آهن نکشیده است در دره‏اى پر باران و کشت ناشده ذبح کنند و آنگاه همه پیرمردان و بزرگان شهرى که به محل قتل نزدیک است نزد گوساله ذبح شده گردآمده دستهاى خود را بر فراز آن گوساله بشویند و بگویند که ما در این خونریزى نقشى نداشته‏ایم. آنان اینکار را انجام مى‏دهند و هر کسى از چنین اقدامى سرباز زند، به عنوان قاتل معرفى مى‏گردد» .42

سپس مى‏افزاید که آیات سوره بقره تنها به همین حکم نظر دارد و به هیچ وجه روى از زنده شدن شخص مقتول گفتگو نمى‏کند.

آنگاه در توضیح جمله «کذلک یحیى الله الموتى» مى‏گوید:

«معنى زنده کردن مردگان در این آیه آن است که در اثر اقدام مزبور و شناسائى جنایتکار واقعى، خون فردى که در معرض ریخته شدن بود و نزدیک بود به جرم قتل قصاص شود، محافظت گردید و انسانى از مرگ حتمى نجات یافت».43

یک چنین تفسیر جز تفسیر به رأى چیز دیگرى نیست زیرا هرگاه مقصود این باشد، بخشى از جمله‏هاى آیه مورد بحث نامفهوم خواهد ماند. در آیه مى‏خوانیم: «فقلنا اضربوه ببعضها کذلک یحى الله الموتى» ضمیر مذکر به مقتول بر مى‏گردد که از کلمه «نفس» در آغاز آیه فهمیده مى‏شود و ضمیر مؤنث به بقره مربوط است و معناى جمله این است که: بخشى از بدن مقتول را به قسمتى از گاو بزنید. حال اگر مراد آیه این باشد که متهمین دست خود را با آب بشویند و اظهار برائت کنند، این جمله به هیچ وجه معناى درستى نخواهد داشت، و پر واضح است که قرآن رإ؛ّّ نباید بخاطر انطباق بر تورات از ظاهر روشن و صریح آن منصرف کرد.

3- مرگ چند هزار نفر و حیات دورباره آنان :

الم ترالى الّذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت، فقال لهم الله موتوا ثم احیاهم؟44

آیا آن کسان را ننگریستى که هزاران تن بودند و به منظور فرار از مرگ از شهرهاى خود رانده شدند، پس خدا به ایشان گفت بمیرید، سپس آنان را زنده کرد.

مفسران درباره این آیات مى‏گویند که گروهى از بنى اسرائیل - که شمارشان به چهار هزار مى‏رسید - از ترس طاعون (یا جهاد با دشمنان) شهر خویش را ترک کردند و به سوى سرزمینى دیگر حرکت نمودند، اما خداى توانا این فراریان را میراند و در نتیجه از مقصود باز ماندند، تا آنکه پیامبرى بر اجساد مرده ایشان گذشت و از پروردگار تقاضا کرد که بار دیگر آنان را به دنیا باز گرداند. خداوند خواسته پیامبرش را اجابت فرمود و آنها را زندگى دوباره بخشید. گفته‏اند که آنان در منطقه فلسطین مى‏زیستند و مدت مرگشان هشت روز بوده است. 45

ابن کثیر بعد از نقل داستان و بیان اقوال مفسران اولیه قرآن مى‏نویسد: «در احیاء این مردگان عبرتى است براى انسانها و نشانى است روشن از وقوع معاد جسمانى در روز رستاخیز» 46.

اما نویسنده تفسیر «المنار» که بازگو کننده آراء و نظریات استاد خود «شیخ محمد عبده» مى‏باشد، در اینجا نیز مانند دو آیه پیشین به انکار معجزات و امور خارق العاده پرداخته و آیه را چنین شرح مى‏دهد:

«غرض این آیه تمثیل است و بس، و مراد این است که گروهى ازمردم مورد هجوم دشمنانى قدرتمند که هدفشان استیلا و حاکمیت بر اینان بود، قرار گرفتند؛ اما از استقلال خود پاسدارى نموده و از بیم مرگ در گروهى چند هزار نفره سرزمین خویش را ترک گفتند. پس خدا به ایشان گفت: بمیرید، مرگى به معناى خوارى و نادانى. اصولاً ذلت و جهالت نوعى مرگ است و ظلم و ستیزى و دانش نوعى حیات مى‏باشد بنابراین گروه مزبور به ذلت و بیچارگى درافتادند و دشمنان بر آنان چیره شدند، و همچنان در این حالت باقى ماندند تا خداوند ایشان را زنده کرد، روح شورش و قیام و دفاع از حق را در ایشان دمید و آنان حقوق حقه خویش را باز پس گرفته با شوکت وآزادگى زیستند». 47

این تفسیر نیز بسان تفسیرهاى گذشته صاحب «المنار» بى اساس است و انگیزه او بر این توجیهات وحشت از اعتراض مادى گرایان بر مفاد این داستان قرآنى است و آن اینکه چگونه خدا گروهى را میراند و بار دیگر آنان را زنده کرد؟ او به خاطر اینکه در برابر این نوع پرسشها و اعتراضات قرار نگیرد، موت و حیات را در این آیه بگونه‏اى دیگر تفسیر کرده و مقصود از موت را موت اجتماعى دانسته و حیات را نیز به حیات اجتماعى تفسیر کرده است .

ولى با توجه به الفاظ وارد در آیه، بى پایگى این سخنان ثابت مى‏شود، زیرا شکى نیست که اگر این جمله‏ها را به دست هر فرد آشنا به زبان عرب - که ذهنى پیراسته از این بحثها و گفتگوها داشته باشد - بدهید، او از این موت و حیات همان موت و حیات تکوینى را مى‏فهمد نه موت و حیات اجتماعى، و مى‏گوید: مراد آیه این است که گروهى از ترس مرگ فرار کردند و در نیمه راه به فرمان حق مردند، بار دیگر به اذن او زنده گشتند».

و به دیگر سخن: هرگز نمى‏توان لغات را بدون دلیل از معناى اصلى آن باز گرداند و به معناى دلخواه خویش تبدیل کرد« ایحاء» به معنى زنده کردن است و در مقابل «اماته» بکار مى‏رود که به میراندن تعبیر مى‏گردد، و هرگاه بدون قرینه استعمال شود باید بر همان معنى اصلى خود باقى بماند. اما مفسر بزرگوار از آن معانى گوناگونى برداشت کرده هر یک را در محلى که خود مناسب یافته بکار برده است. یکجا احیاء را پیشگیرى از ریختن خون بیگناه مى‏داند48، در جاى دیگر احیاء را به معنى رشد فزاینده نسل بازمانده مردگان قلمداد مى‏کند. 49 و در این آیه مراد از احیاء را نهضت و قیام دانسته و در همه این تحریفات، تنها آرمان وى توجیه مادى معجزات و امور خارق‏العاده است. بدیهى است که این روش، شیوه درست تفسیر قرآن نیست .

4- زنده شدن پس از صد سال مرگ:

او کالذى مرعلى قریة و هى خاویة على عروشها، قال انى یحیى هذه الله بعد موتها؟ فاماته الله مائة عام ثم بعثه. 50

یا مانند آن کس که بر روستائى گذشت در حالیکه پیکره آن روستا از هم گسسته و بر پایه‏هایش فرو ریخته بود. (با خود) گفت: خداى یکتا اینان را چگونه بعد از مردنشان زنده مى‏کند؟ پس خداوند او را به مدت صد سال میراند، سپس وى را برانگیخت.

بیشتر مفسران معتقدند که یکى از پیامبران الهى در راه سفرى طولانى از روستائى عبور کرد و با آثار مرگ و نیستى در این سرزمین روبرو شد، به یاد رستاخیز و زنده شدن مردگان افتاد و در حالیکه قدرت کامله خدا را باور داشت، با شگفتى از خود پرسید: مردگان این روستاى ویران را بعد از درنگ دراز مدت در قبر چه کس حیات دوباره مى‏بخشد؟ آنگاه پروردگار بزرگ با میراندن وى پاسخ این پرسش را بیان فرمود. او مرد، مرکبش ازهم متلاشى شد، ولى غذائى که همراه داشت هیچگونه دگرگونى نیافت. پس از صد سال زنده شد و گمان کرد که تنها یک نیمروز خوابیده است؛ چرا که هنگام ظهر جانش را ستاندند و پیش از غروب آفتاب به دنیا بازگشت. اما چون به مرکب پوسیده خود نگریست، دریافت که مرده و بار دیگر زنده شده است و هنگامى که این مرکب در مقابل دیدگان او زنده شد، باور کرد که خداى سبحان همه مردگان را در روز قیامت زنده مى‏نماید.51

بنابراین آیه یاد شده صراحت دارد که شخص مزبور به مدت صد سال از دنیا رخت بربسته سپس به اذن خداى متعال حیات مجدد یافته است، و این خود نمونه‏اى روشن بر امکان بازگشت مجدد ارواح به دنیا مى‏باشد. همچنانکه خداوند قاهر نیز بدین نکته اشارت کرده و در پایان آیه مى‏فرماید:

ولنجعلک آیة اللناس، و انظر الى العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحما، فلما تبین له قال اعلم ان الله على کل شى قدیر (بقره 259).

و براى آنکه ترا براى مردم نشانه (قدرت خود) قرار دهیم. و به استخوانهاى (الاغ) بنگر که چگونه آنها را بهم پیوند داده سپس بر آن گوشت مى‏پوشانیم پس چون این جریان را مشاهده کرد، گفت: باور دارم که خدا بر هر کارى تواناست.

بیان روشن قرآن نیازمند هیچگونه تأویل و توجیهى نیست و در آن از دو موجود زنده سخن رفته است:

1- خود گوینده سخن که مى‏گفت: «انى یحیى هذه الله بعد موتها».

2- الاغ این شخص که در این مدت حیات خود را از دست داده و جز مشتى استخوان از همه گسسته چیزى از او باقى نمانده بود. سپس این الاغ در چشم انداز آن شخص با بهم پیوستن استخوانهایش و پوشیده شدن گوشت بر آن، حیات خود را باز یافت.

اما تفسیر نویس جدید همچنان روش خود را در جهت نفى معجزه و کارهاى خارق‏العاده ادامه داده در این آیه به سراغ کلمه «موت» رفته است. او مى‏گوید: «مراد از مرگ در این آیه از دست دادن حواس ظاهرى همراه با بقاء اصل حیات مى‏باشد، بدین معنى که انسان زنده چند صباحى را بدون حس و درک بسر مى‏برد و سپس به حال عادى بر مى‏گردد شبیه این رویداد در مورد اصحاب کهف نیز واقع شد، آنان مدت سیصد و نه سال در خواب بودند و سپس خداى تعالى ایشان را از خواب برانگیخت.52

این تفسیر نیز بسان دیگر تفسیرهاى او در این زمینه، بى پایه است .

زیرا:

اولاً: در این آیه کلمه «موت» بکار برده شده آنجا که مى‏فرماید: «فاماته الله مائة عام»، و این گواهى بر مردن و مفارقت روح از بدن دارد. در حالیکه در داستان اصحاب کهف آمده است:

فضربنا على اذانهم فى الکهف سنین عددا 53

پرده‏اى بر گوش آنان تا چندین سال برافکندیم.

و در آیه دیگر مى‏فرماید:

و تحسبهم ایقاظاً و هم رفود. 54

آنان را بیدار مى‏پندارى و حال آنکه درخوابند.

این تعبیرات نشان آن است که اصحاب کهف به خوابى عمیق فرو رفته بودند و سپس از خواب برخاستند. بنابراین مقایسه دو رویداد به یکدیگر کاملاً بى مورد است .

ثانیاً: نه تنها خود او را زنده کرد، بلکه الاغ مرده پوسیده صد ساله او را نیز حیات دوباره بخشید و هرگز نمى‏توان پوسیدگى و متلاشى شدن بدن یک موجود زنده را به خواب و انقطاع از جهان مادى تفسیر کرد. همچنانکه شخص مزبور نیز پس از مشاهده این واقعه و آگاهى از مرگ صد ساله خویش چنین نتیجه گرفت که: «اعلم ان الله على کل شى‏ء قدیر».

بنابراین سزاورا است که مؤلف محترم «المنار» بر نظریه خویش اصرار نورزد و صادقانه خطاى خود را بپذیرد که این به صواب نزدیکتر است .


نظر شما ()



لیست کل یادداشت های این وبلاگ

پدر سنگدل
اصلاح نفس، رمز موفقیّت در زندگى
لذت دنبال نون دویدن!
ارزش و ثواب آیة الکرسى
کوچه عاشقی
سنگ درمانی
گل
محمد مصدق
محمد بلخی
چهارشنبه سوری
[عناوین آرشیوشده]


[ خانه :: پارسی بلاگ :: مدیریت:: پست الکترونیک :: شناسنامه]

تعداد بازدید:48454

امروز:65

دیروز :41

 RSS 

پیوندهای روزانه
کاروان [10]
انصاریان [12]
پارست [12]
پرسمان [11]
دانلودکتاب [9]
شعر [7]
دانشنامه [41]
فرهنگسرا [8]
ادبیات [11]
پایگاه های شیعه [7]
[آرشیو(10)]

درباره خودم

معیار

لوگوی خودم

معیار

آرشیو

فروردین 1388
اردیبهشت 1388

اشتراک