معیار |
||||||
|
روزگار عجیبی است؛ هر گوشه، در هر خیابان یا بین دوستان را که نگاه میکنی درباره این کلمه میشنوی؛ مخصوصا در بین کسانی که ادعای متالبازی و گوش دادن به موسیقی متال به خصوص سبک بلکمتال را یدک میکشند.چیزی که الان در جامعه مشاهده میشود باب شدن شیطان پرستی و انداختن پنتاگرام در گردن است.
بلکمتال Darkthrone ، مرلین منسن ، نیروانا ، آنتون لاوی، کلیسای شیطان ، satanic bible ، آدم خواری ، skull-n-bone .... احتمالا حداقل یکی از این کلمات تاکنون شنیدهاید، آدمهای زیادی را هم دیدهاید که خودشان را طرفدار این نامها و گروهها میدانند! موسیقی های آنها را گوش میدهند ، گهگاه لباسهای عجیب وغریب میپوشند، علامتهای خاصی بین خودشان دارند و به قول خودشان " تیریپ خفن میزنن"!
از اینها که بگذریم حتما زیاد شنیدهاید که در فلان کشور یک عده شیطان پرست، یک آدم را تیکه تیکه کردند یا خوردند یا فلان جنایت را انجام دادند.
این اس ام اس رو به دلیل این برات فرستادم
?-دوستت دارم
?-خیلی باحالی
?-به یادت ام
?-ارزش زنگ زدن رو نداری
آیا می دانید؟ درصد پاسوخگویی مثبت دختران به بوق زانتیا نسبت به انواع پژو ?? درصد بیشتر است.
روابط عمومی شرکت سایپا
توی دنیا عاشقا چه بی کسن
عاشقیا عاقبتش خار خسن
اینا رو گفتم تا بدونی عاشقی کاری خطرناک حسن
میدونی (بنی آدم اعضای یکدیگرند)یعنی چی؟
یعنی تو قلب منی
~به غضنفر گفتند اگر حالت تهوع بت دست بده چیکار میکونی ؟
گفت من هم بش دست میدم
کسی بهت گفت: دوست دارم
میمیرم برات
فدات میشم
تمام زندگیمی
زود باور نکن...
اگه میخوای امتحانش کنی
بهش بگو کارت سوختت رو میدی یا نه
مرد آمد و دردی به دل عالم شد
از روز ازل قسمت زن ها غم شد
در دفتر خاطرات حوا خواندم
جانم به لبم رسید تا آدم ، آدم شد
لقمان هر وقت دلش می گرفت با خرش حرف میزد ، کجایی دلم گرفته !!!
صداتو میخوام نه برای لطافتش ، برای اینکه پشت وانت داد بزنی نمکیه !!!!
~
به غضنفر میگن مبارک باشه ازدواج کردی. میگه دائمی نیست اعتباری !!
منچ بازی میکنه ، مار نیشش میزنه !!!
شیمی نخوندم ولی میدونم اگه عشق نباشه مولکولهای اکسیژن و هیدرژن نمیتونن اینقدر محکم همدیگر رو فشار بدن که اشک جفتشون در بیاد!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
می خوای بدونی بچگی هات چه شکلی بودی
از 1 تا 10 یک عدد انتخاب کن برام بفرست
.
.
.
.
.
1.قشنگ
2.شکمو
3.سوسول
4.جیشو
5.همیشه دست تو بینی
6.افاده ای
7.بازی گوش
8.تمیز
9.شیتون
10. خل !
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زن مثل ویروس می مونه
وقتی وارد زندگیت بشه جیبتو SCAN می کنه
لبخند رو از روی لبات DELETE می کنه
مختو EDIT می کنه
برنامه هاتو DOWNLOAD می کنه
و تو آخرش HANG می کنی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
میگن شیشه عمر آدما اگه خیس بشه عمرشون کم میشه
میدونستی چشمای تو شیشه ی عمر منه ؟
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
زندگی مثل بازی شطرنجه !
.
.
.
.
.
.
البته تو خیلی بچه ای برو همون منچتو بازی کن
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غضنفر توی آتیش سوزی میمیره
پزشکان اعلام می کنن %10 سوختگی ، %90 کوفتگی !!!
میرن تحقیق می کنن می بینن دوستاش آتیشو با بیل خاموش کردن !!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
شنیدم تو 3 ساعت 3 کیلو لاغر کردی ، ای ناقلا ! دماغتو عمل کردی !؟
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
عشق همچون نقاشیست با این تفاوت که نقاشی را می توان پاک کرد اما عشق را هرگز.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
پنج تا داداش پولاشونو رو هم میذارند تاکسی می خرند بعد از چند وقت ورشکست می شند اگه گفتی چرا ؟
اخه پنج تایی با هم می رفتن مسافرکشی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
تازگیا طلا شدی
گم شدی کیمیا شدی
دیگه اس ام اس نمی زنی
عین غریبه ها شدی
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
خواننده تو عروسی میگه: خانوما، آقایون، دستا بالا، میخواهیم بریم بندر! طرف داد میزنه: کجا؟ ما تا شام نخوریم هیچجا نمیریم
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غضنفر همش دعا می کرده بچه دار شه یه شب جبرئیل میاد تو خوابش میگه عوض اینهمه دعا برو زن بگیر
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
هر وقت تو زندگی به یه در بزرگ که یه قفل بزرگ روش بود رسیدی ، نترس و ناامید نشو چون اگه قرار بود در باز نشه جاش یه دیوار می گذاشتن
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
:: نامه ی مادر غضنفر به پسرش!!
غضنفر جان سلام! ما اینجا حالمان خوب است. امیدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. این نامه را من میگویم و جعفر خان کفاش برایت مینویسد. بهش گفتم که این غضنفر ما تا کلاس سوم بیشتر نرفته و نمیتواند تند تند بخواند، آروم آروم بنویس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.
وقتی تو رفتی ما هم از آن خانه اسباب کشی کردیم. پدرت توی صفحه حوادت خوانده بود که بیشتر اتفاقا توی 10 کیلومتری خانه ما اتفاق میافته. ما هم 10 کیلومتر اینورتر اسباب کشی کردیم. اینجوری دیگر لازم نیست که پدرت هر روز بیخودی پول روزنامه بدهد. آدرس جدید هم نداریم. خواستی نامه بفرستی به همان آدرس قبلی بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلی را آورده و اینجا نصب کرده که دوستان و فامیل اگه خواستن بیان اینجا به همون آدرس قبلی بیان.
آب و هوای اینجا خیلی خوب نیست. همین هفته پیش دو بار بارون اومد. اولیش 4 روز طول کشید، دومیش 3 روز. ولی این هفته دومیش بیشتر از اولیش طول کشید. غضنفر جان، آن کت شلوار نارنجیه که خواسته بودی را مجبور شدم جدا جدا برایت پست کنم. آن دکمه های فلزی، پاکت را سنگین میکرد. ولی نگران نباش دکمه ها را جدا کردم و جداگانه توی کارتن مقوایی برایت فرستادم.
پدرت هم که کارش را عوض کرده. میگه هر روز 800، 900 نفر آدم زیر دستش هستن. از کارش راضیه خدا رو شکر. هر روز صبح میره سر کار تو قبرستون، چمنهای اونجا رو کوتاه میکنه و شب میاد خونه.
ببخشید معطل شدی. جعفر جان کفاش رفته بود تلفن مغازش رو جواب بده، حالا برگشت. اون یکی خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نمیدونم بچه اش دختره یا پسره. فهمیدم بهت خبر میدم که بدونی بالاخره به سلامتی عمو شدی یا دایی. راستی حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصیت کرده بود که بدنش را به آب دریا بندازن. حسن آقا هم طفلکی وقتی داشت زیر دریا برای مرحوم پدرش قبرمیکند نفس کم آورد و مرد!
شرمنده. همین دیگه .. خبر جدیدی نیست. قربانت .. مادرت.
راستی، غضنفر جان خواستم برات یه خرده پول پست کنم، ولی وقتی یادم افتاد که دیگه خیلی دیر شده بود و این نامه را برایت پست کرده بودم...
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
غضنفر خواب می بینه یه خر گنده داره یه خر کوچولو رو میخوره صبح که پا میشه میبینه
بچش نیست!!!!!
جوک و اس ام اس خنده دار و جدید
غضنفر با دوستش دعواش می شه جمعیت میگن بزن تو فکش ! غضنفر نمی دونسته فک کجاست .
محکم می زنه به شکم دوستش ! دوستش محکم شکمشو می گیره می گه آخ فکم !!!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جوک و اس ام اس
تو عروسی رو غضنفر برف شادی می ریزن سرما می خوره !!!
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
جوک و اس ام اس
غضنفر با کلید گوشش رو تمییز می کنه گردنش قفل می شه !!
رزیتا غفاری، زاده? ???? در تهران، بازیگر سینما و همسر عباس صالحی است. وی فارغ التحصیل کارگردانی سینما است.
زندگی:
روزیتا غفاری در ?? دی ???? در تهران به دنیا آمد. دانشآموخته? کارگردانی سینما ست. چند فیلم کوتاه انیمیشن کارگردانی کرده است و عضو آسیفای ایران است.
اطلاعات بیشتر:
متولد 1351 در تهران. فارغ التحصیل کارگردانی سینما.
بعد از آنکه بازی او بشکلی بی رحمانه از مجموعه تلویزیونی در پناه تو حذف شد و هیچگاه تماشاگران بازی او را در نقش انوشه خواهر پارسا (پارسا پیروزفر) ندیدند، او در مجموعه تلویزیونی در قلب من خوب ظاهر شد و شاید بزرگترین شانس او بازی در فیلم شوکران به کارگردانی بهروز افخمی بود.
او در نوروز 1381 با مجموعه تلویزیونی شب آفتابی توانست در تلویزیون هم طرفداران خود را پیدا کند.
هتل کارتن (سیروس الوند - 1375)
شوکران (بهروز افخمی - 1377)
یکی بود یکی نبود (ایرج طهماسب - 1378)
آوازخوان (کاظم معصومی - 1379)
آب و آتش (فقط صدا - فریدون جیرانی - 1379)
پشت پرده مه (پرویز شیخ طادی - 1383)
در پناه تو (مجموعه - حمید لبخنده - 1373)
در قلب من (مجموعه - حمید لبخنده - 1377)
همسفر (مجموعه تلویزیونی، دو قسمت، 1379)
ملاصدرا (مجموعه تلویزیونی، 80-1379)
انتقام (ویدئویی، 1380)
شب آفتابی (مجموعه تلویزیونی، 1380)
نام: سحر ولدبیگی
تاریخ تولد: 1356
فرزند مسعود ولدبیگی (چهره پرداز و بازیگر)
دیپلم اداری بازرگانی از هنرستان شهید مدرس.
گذراندن دوره بازیگری زیرنظر امین تارخ در سال 1375.
فعالیت در تلویزیون در سال 1376.
شروع فعالیت سینمایی با فیلم « ازدواج غیابی » (کارگروهی) به عنوان بازیگر در سال 1379.
مجموعه آثار:
- ازدواج غیابی (کار گروهی، 1379)
- قلقلک (مسعود نوابی، 1384)
- اگه می تونی منو بکش (شاهد احمدلو، 1384)
مجموعه های تلویزیونی:
- سلام زندگی (1375)
- ب، مثل بهار (1377)
- قصه های شهرک (1378)
- قلیدون (1378)
- پسرخاله ها (1379)
- دختران (اصغر توسلی، 1380)
- پاورچین (مهران مدیری، 1381)
- نقطه چین (مهران مدیری، 1382)
- زندگی به شرط خنده (مهدی مظلومی، 1384)
آنچه در داستان بزبز قندی بیشتر از همه به چشم میخورد و شک بر انداز است رفت آمد مادر بچه هاست به گونه ای که هیچ وقت در خانه نیست و گرگ نابکار از همین خلاء استفاده میکرد
طی تحقیقات بنده و کاشف بعمل آمده مرودات مشکوکی دیده شده که بز بز قندی به بهانه تهیه علف تازه از خانه خارج میشود اما به محض اینکه دو سه تا کوچه از خانه دور میشود تغییر ماهیت میدهد و به سرعت گوشی خود را که به یکی از خطوط اعتباری ایرانسل تجهیز شده در می آورد و به بی افش زنگ میزند ظرف ? دقیقه گوسفند فشنی با یک عدد پژو پارس اسپروت به سراغش می آید و با هم میروند صفا .
پدر که سه شیفته کار میکند مادر هم که میرود صفا بچه ها هم تنها در خانه میمانند . کمترین خطری که تهدیدشان میکند گرگ پشت درب است و بیشترین خطر شبکه های ماهواره ایی که از تلویزیون خانه پخش میشود و آنها بدون نظارت مادر میبینند . اینگونه میشود که بچه شنگول از آب درمی آید .
شنگلول چرا شنگول است مگر این روزها بدون آب شنگولی میتوان شنگول بود .شنگول را باید در ابتدا حد زد بعد به راه راست هدایت کرد و بعد بدنبال ساقی محل رفت و آنرا نیز با چند ضربه شلاق به راه راست هدایت کرد تا دیگر به طفل های معصوم آب شنگولی نفروشد .
مونگول هم که بینوا مونگول است و هپلی .
اما حبه انگور که به غایت چند صندوق انگور است اهل طرب است و زید بازی . آخرین باری که گرگ به خانه بزبز قندی نفوذ کرد با نازک کردن صدا خودش را جای جی اف حبه انگور جا زد بود و وارد خانه شد .
خلاصه نرمال ترین شخصیت داستان همان گرگ است که هدفی منطقی را در کل داستان دنبال میکند و گرنه کلیه شخصیت های داستان به نوعی دچار انحرافات اساسی میباشند .
...............................................
داستان آموزنده چوپان و دانشمند
دانشمندى در بیابان به چوپانى رسید، به او گفت : چرا به جاى تحصیل دانش ، چوپانى مى کنى .
چوپان درپاسخ گفت : آن چه خلاصه دانش ها ی مفید است یاد گرفته ام .
دانشمند گفت : خلاصه دانش ها چیست ؟!.
چوپان گفت : پنج چیز است :
1 - تاراستگوئى تمام نشده ، دروغ نگویم .
2 - تا مال حلال تمام نشده ، مال حرام نخورم .
3 - تا ازعیب و گناه خود پاک نگردم ، عیب دیگران نگویم .
4 - تا روزى خدا تمام نگردد به در خانه کسى نروم .
5 - تا قدم به بهشت نگذارم ، از هواى نفس و شیطان ، غافل نباشم .
دانشمند گفت : هرکس این پنج خصلت را داشته باشد از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است!
...............................................
همین چند روز پیش، «یولیا واسیلیاِونا » پرستار بچههایم را به اتاقم دعوت کردم تا با او تسویه حساب کنم .
به او گفتم:بنشینید«یولیا واسیلی اِونا»!میدانم که دست و بالتان خالی است امّا رودربایستی دارید و آن را به زبان
نمیآورید. ببینید، ما توافق کردیم که ماهی سیروبل به شما بدهم این طور نیست؟
- چهل روبل .
- نه من یادداشت کردهام، من همیشه به پرستار بچههایم سی روبل میدهم. حالا به من توجه کنید.
شما دو ماه برای من کار کردید.
- دو ماه و پنج روز
- دقیقاً دو ماه، من یادداشت کردهام. که میشود شصت روبل. البته باید نُه تا یکشنبه از آن کسر کرد. همان طور که میدانید یکشنبهها مواظب «کولیا» نبودید و برای قدم زدن بیرون میرفتید.
سه تعطیلی . . . «یولیا واسیلی اونا» از خجالت سرخ شده بود و داشت با چینهای لباسش بازی میکرد ولی صدایش درنمیآمد.
- سه تعطیلی، پس ما دوازده روبل را میگذاریم کنار. «کولیا» چهار روز مریض بود آن روزها از او مراقبت نکردید و فقط مواظب «وانیا» بودید فقط «وانیا» و دیگر این که سه روز هم شما دندان درد داشتید و همسرم به شما اجازه داد بعد از شام دور از بچهها باشید.
دوازده و هفت میشود نوزده. تفریق کنید. آن مرخصیها ؛ آهان، چهل و یک روبل، درسته؟
چشم چپ «یولیا واسیلی اِونا» قرمز و پر از اشک شده بود. چانهاش میلرزید. شروع کرد به سرفه کردنهای عصبی. دماغش را پاک کرد و چیزی نگفت.
- و بعد، نزدیک سال نو شما یک فنجان و نعلبکی شکستید. دو روبل کسر کنید .
فنجان قدیمیتر از این حرفها بود، ارثیه بود، امّا کاری به این موضوع نداریم. قرار است به همه حسابها رسیدگی کنیم.
موارد دیگر: بخاطر بیمبالاتی شما «کولیا » از یک درخت بالا رفت و کتش را پاره کرد. 10 تا کسر کنید. همچنین بیتوجهیتان
باعث شد که کلفت خانه با کفشهای «وانیا » فرار کند شما میبایست چشمهایتان را خوب باز میکردید. برای این کار مواجب خوبی میگیرید.
پس پنج تا دیگر کم میکنیم.
در دهم ژانویه 10 روبل از من گرفتید…
« یولیا واسیلی اِونا» نجواکنان گفت: من نگرفتم.
- امّا من یادداشت کردهام .
- خیلی خوب شما، شاید …
- از چهل ویک بیست و هفت تا برداریم، چهارده تا باقی میماند.
چشمهایش پر از اشک شده بود و بینی ظریف و زیبایش از عرق میدرخشید.. طفلک بیچاره !
- من فقط مقدار کمی گرفتم .
در حالی که صدایش میلرزید ادامه داد: من تنها سه روبل از همسرتان پول گرفتم . . . ! نه بیشتر.
- دیدی حالا چطور شد؟ من اصلاً آن را از قلم انداخته بودم. سه تا از چهارده تا به کنار، میکنه به عبارتی یازده تا، این هم پول شما سهتا، سهتا، سهتا . . . یکی و یکی.
- یازده روبل به او دادم با انگشتان لرزان آنرا گرفت و توی جیبش ریخت .
- به آهستگی گفت: متشکّرم!
- جا خوردم، در حالی که سخت عصبانی شده بودم شروع کردم به قدم زدن در طول و عرض اتاق.
- پرسیدم: چرا گفتی متشکرم؟
- به خاطر پول. - یعنی تو متوجه نشدی دارم سرت کلاه میگذارم؟ دارم پولت را میخورم؟ تنها چیزی میتوانی بگویی این است که متشکّرم؟
- در جاهای دیگر همین مقدار هم ندادند.
- آنها به شما چیزی ندادند! خیلی خوب، تعجب هم ندارد. من داشتم به شما حقه میزدم، یک حقهی کثیف حالا من به شما هشتاد روبل میدهم. همشان این جا توی پاکت برای شما مرتب چیده شده.
ممکن است کسی این قدر نادان باشد؟ چرا اعتراض نکردید؟ چرا صدایتان در نیامد؟
ممکن است کسی توی دنیا این قدر ضعیف باشد؟
لبخند تلخی به من زد که یعنی بله، ممکن است.
بخاطر بازی بیرحمانهای که با او کردم عذر خواستم و هشتاد روبلی را که برایش خیلی غیرمنتظره بود پرداختم.
برای بار دوّم چند مرتبه مثل همیشه با ترس، گفت: متشکرم!
پس از رفتنش مبهوت ماندم و با خود فکر کردم:
در چنین دنیایی چقدر راحت میشود زورگو بود
اثری از آنتوان چخوف
...............................................
داستان شهر ممنوعه
شهری بود که در آن، همه چیز ممنوع بود.
و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالیشهر هر روز به صحراهای اطراف میرفتند و اوقات خود را با باری الک دولک میگذراندند.
و چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گلایه و شکایت نداشت و اهالی مشکلی هم برای سازگاری با این قوانین نداشتند.
سال ها گذشت. یک روز بزرگان شهر دیدند که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچیها را روانة کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که میتوانند هر کاری دلشان میخواهد بکنند.
جارچی ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراکز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند:”آهای مردم! آهای ... ! بدانید و آگاه باشید که از حالا به بعد هیچ کاری ممنوع نیست.”
مردم که دور جارچی ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولک شان را از سر گرفتند.
جارچی ها دوباره اعلام کردند: “میفهمید! شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان میخواهد، بکنید.”
اهالی جواب دادند: “خب! ما داریم الک دولک بازی میکنیم.”
جارچی ها کارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند که آنها قبلاً انجام میدادند و حالا دوباره میتوانستند به آن بپردازند.
ولی اهالی گوش نکردند و همچنان به بازی الک دولک شان ادامه داند؛ بدون لحظهای درنگ.
جارچی ها که دیدند تلاش شان بینتیجه است، رفتند که به اُمرا اطلاع دهند.
اُمرا گفتند:”کاری ندارد! الک دولک را ممنوع میکنیم.”
آن وقت بود که مردم دست به شورش زدند و همة امرای شهر را کشتند و بیدرنگ برگشتند و بازی الک دولک را از سر گرفتند.
برگرفته از کتاب شاه گوش میکند
نام اصلی : مهراوه
نام اصلی خانوادگی : شریفی نیا
تاریخ تولد : 29/1/13?0
مدرک تحصیلی : فارغ التحصیل رشته موسیقی
آزیتا حاجیان یکی از برترین بازیگران سینما و تئاتر ایران مادر مهراوه و پدر او محمدرضا شریفی نیا یکی از بازیگران و بازیگردانان بنام ایران است.
مهراوه شریفی نیا از سن ? سالگی یعنی از سال ???? بازی را شروع کرد.در کودکی در دو فیلم بازی کرد. در مجموعه امام علی (ع) و در فیلم زیبای دزد عروسکها به کارگردانی محمدرضا هنرمند.این شروع فعالیتهای هنری مهراوه بود….بعد از فیلم دزد عروسکها در فیلم “دایان باخ” فرهاد پوراعظم در سال ???? به ایفای نقش پرداخت و تا ?سال در هیچ فیلمی حضور پیدا نکرد….در فیلم :”زیر پوست شهر” رخشان بنی اعتماد نقش دوست باران کوثری را بازی کرد…همان دختر عاصی که به خاطر آزار برادرش از خانه فرار کرد و ….شاید این اولین حضور جدی مهراوه به عنوان بازیگر حرفه ای به شمار رود…بعد از این فیلم مهراوه در دو فیلم سینمایی دیگر به نامهای دختری به نام تندر(????-حمیدرضا آشتیانی پور) و به من نگاه کن(????-شهرام اسدی) بازی کرد…اما بدون شک اوج بازی مهراوه در سریال زیبای ساعت شنی است.بازی کاملا احساسی و به دور از کلیشه هایی که در بیشتر مواقع در سریالها و فیلمهای سینمایی شاهد آن هستیم…مهراوه به جز کارهای سینمایی در سریالهای و مجموعه های بسیار ی هم بازی کرده.مهمترین آنها سریال به یاد ماندنی امام علی(ع) (??/????) هست. در مجموعه امام علی (ع) هم در نقش کودکی های قطام ظاهر شد. دیگر سریالهایی که مهراوه در آنها به ایفای نقش پرداخته :این قافله عمر(????)،شبحی در تاریکی(????) و قصه های رودخانه سیاه(مجموعه،????)از این به بعد باید منتظر روزهای اوج مهراوه باشیم.بازی بدون نقص و زیبای او در سریال جنجالی ساعت شنی میتواند سکوی پرتابی برای رسیدن به قله هنر ایران باشد
زندگی شخصی:
مهراوه شریفی نیا در 29 فروردین ماه سال ???? در تهران متولد شد. وی فرزند «آزیتا حاجیان» و «محمدرضا شیفی نیا» بازیگران سینما و تلویزیون و خواهر «ملیکا شریفی نیا» بازیگر می باشد.پدرش (محمدرضا شریفىنیا) و مادرش (آزیتا حاجیان) هنگام تولد او ?? و ?? سال سن داشتند. نام مهراوه را پدرش براى او انتخاب کرد.مهراوه فرزند اول خانواده شریفی نیاست پنج ساله بود که خواهرش ملیکا (?? آبان ??) به دنیا آمدو خواهرش ملیکا ? سال از او کوچکتر است و اوایل سال 138? ازدواج کرد و این در حالی است که مهراوه هنوز مجرد است .بازی و چهره ی او شباهتهای بسیاری به مادرش دارد. در دوران کودکى بسیار خوشاخلاق و خندان بود.از دوازده سالگى پیانو زد. توسط پدرش به داود میرباقرى معرفى شد و در سریال «امام على (ع)» هم بازى کرد. رشته ریاضى فیزیک را براى دبیرستان انتخاب کرد یک ترم در رشته کارگردانى سینما درس خواند اما پس از مشورت با پدرش، از ادامه تحصیل در این رشته انصراف داد
در دوران دانشگاه، کار تدریس پیانو را هم انجام مىداد . علاقه شدید به فوتبال و تیم پرسپولیس دارد و بارها و بارها براى تشویق تیم پرسپولیس به ورزشگاه آزادى رفته و آرشیو قطورى از نشریات ورزشى جمعآورى کرده است. ساکن خیابان پاسداران تهران است. در نمایش «یک زن، یک مرد» که توسط مادرش کارگردانى و توسط پدرش تهیه شد، با خواهرش همبازى بود. شهریور ?? فارغالتحصیل شد. در حال حاضر یکى از بهترین نوازندههاى خانم پیانو به حساب مىآید.
چند نکته جالب:
1. مهراوه شریفی نیا یکى از نامزدهاى بازى در فیلم «اشک سرما» بود اما در نهایت گلشیفته فراهانى در این فیلم جلوى دوربین رفت.
2. درگیر پایاننامهاش بود که بازى در «ساعت شنى» به او پیشنهاد شد. پدرش عنوان کرد حتى اگر به وضعیت تحصیلىاش آسیب مىخورد، باز هم بازى در نقش مهشید را قبول کند!پیش از او دو بازیگر مطرح براى بازى در این نقش تست داده بودند، اما نتوانسته بودند نظر کارگردان را جلب کنند.
فعالیت ها:
فیلم شناسی
دزد عروسکها (محمدرضا هنرمند - ????)
دایان باخ (فرهاد پوراعظم - ????)
زیر پوست شهر (رخشان بنی اعتماد - ????)
دختری به نام تندر (حمیدرضا آشتیانی پور - ????)
به من نگاه کن (شهرام اسدی - ????)
اخراجی های 2 (مسعود ده نمکی - 1387)
سریال ها:
این قافله عمر (مجموعه تلویزیونی، ????)
امام علی (ع) ( مجموعه تلویزیونی ??/????)
شبحی در تاریکی (مجموعه تلویزیونی، ????)
قصه های رودخانه سیاکیا (کمال تبریزی -توقیف شد- ????)
ساعت شنی (مجموعه تلویزیونی، 138?)
روزهای حسرت (مجموعه تلویزیونی، 1387 )
دستیاری کارگردان
عشق ممنوع (138?)
شاخه گلى براى دبورا
تئاترها
یک زن یک مرد
تله فیلم
کابوس
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
پدر سنگدل
اصلاح نفس، رمز موفقیّت در زندگى
لذت دنبال نون دویدن!
ارزش و ثواب آیة الکرسى
کوچه عاشقی
سنگ درمانی
گل
محمد مصدق
محمد بلخی
چهارشنبه سوری
[عناوین آرشیوشده]
[ خانه :: پارسی بلاگ :: مدیریت:: پست الکترونیک :: شناسنامه]
تعداد بازدید:48351 |
||
امروز:3 دیروز :1 |
||
پیوندهای روزانه
|
||
درباره خودم |
||
لوگوی خودم |
||
|
||
آرشیو |
||
اشتراک |
||
|